سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 2 دی 1403
    22 جمادى الثانية 1446
      Sunday 22 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        يکشنبه ۲ دی

        سخنی با رییس جمهور

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر چرک نویس نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۸ شهريور ۱۳۹۳ ۰۲:۰۱ شماره ثبت ۲۹۸۲۴
          بازدید : ۵۵۸   |    نظرات : ۱۹

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        آمدی  جانم   تو   با  دسته  کلید
        ساختی  دولت ،  تو  تدبیر و امید
        پس گزین  کردی تو آن کابینه را
        مردمان گفتند  که ناجیمان  رسید
        شور و شوقی تو فکندی در زمان
        هر دمش دادی به مردم  این نوید
        با  کلید   من   آمدم   تا  وا   کنم
        هر  گزندی  را  به کشور شد پدید
        روز و مه از ره رسید و مشکلات
        پس شکستند از تو آن وعده وعید
        راه  و  چاه  خوب بودن در زمان
        راست بودن؛ بهر آدم  هست  مفید
        متهم  کردی  تو  دولتْ  پیش  را
        گفتی میهن روزگارش پس  خمید
        تو  یقین  دان  بعد  تو در جایگاه
        هر کسی چون بر نشیند روز عید
        گویدش  افکار  پیشین باطل است
        دولت   من  باشدش   اینک فرید
        گوش  کن ای مرد نیکو با تو ام
        کهنه حرفی گویمت این نیست جدید
        مردمان   کشورم  از   مرد  و  زن
        جملگی    هستند    مانند    حدید
        تا  توانی  فکر  خدمت را به خلق
        تو  نما  سرلوحه ی  کارت  مزید
        تو نگو مردم ندارند مشکلی شکر خدا
        پر زمشکل باشد این مردم به قران مجید
        دختران در خانه ماندند پس ندارندچون جهاز
        روز   و   شب    فکر   پدر    باشد    خرید
        سهم آن مرد از خرید باشد خجالت در زمان
        کار  هر  روزست  که   آن  مرد   می کشید
        چون که دستت سوخت آتش را شناسی ای عزیز
        غیر   از  این   باشد تو   مانی  پس   فقید
        یک سوالی دارم از تو ؛جان من تو راست گو
        فقر     را    فهمیده ایی   آن   را    شدید
        این سخن را چون به پایان می رسانم لاجرم
        شرمسارم   هر   دم   از     خون    شهید
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6