خدایا
باتوحرف دارم خیلی هم زیاد
ببین در طبیعت بکر میزی گذاشته ام دوتا صندلی یکی برای تو یکی برای من
دو فنجان ویک قوری چایی
نه بهشت میخواهم نه از جهنم میترسم به توهم اجازه نمی دهم از من سئوال کنی
تو حرفهایت را زده ای فقط باید جواب دهی
این درد هایی که برایم تقسیم کردی منکه همه را بجان خریدم
از راه تو دور نشدم همیشه امیدم توبودی
هر تقدیری برایم رقم زدی گفتم قبول بالبخند بدون کینه از کنارش گذشتم
اما خدایا فکر نمی کنی در تقدیرم کوتاهی کردی
نمی توانم هر چیزی را بدون دلیل قبول کنم
بز اخوش نیستم خودت گفتی مظلوم گناهش با ظالم مساویست
حالا باید قانع ام کنی چرا؟
گفتی دروغ نگو گفتم چشم نگفتم اما زیاد شنیدم
گفتی کینه بدل نگیر نگرفتم.اما زیاد کینه ازمن بدل گرفتند
گفتی نیکی کن کردم .نیکی ندیدم
گفتی گذشت داشته باش داشتم.کسی برای من گذشت نداشت
گفتی به انسان عشق بورز ورزیدم.کسی بمن عشق نورزید
گفتی مراقب جسمت باش امانتی است پیش تو
دل کسی را نشکن ، تهمت نزن ، دست بخشنده داشته باش
به مال دنیا اهمیت نده دست خالی بدنیا امدی دست خالی هم میروی
جز من به کسی امید وار نباش
خدایا تمام دستوراتت را انجام دادم
کجای کارم اشتباه بودخودم نفهمیدم توبگو
یه موقعه ها فکر میکنم شاید تو مرا نیافریدی
این من بودم ترا افریدم وتمام عشقم بتو عصیان میشود
ببین چه ارام چایی می خوریم حرفها زیاد است باندازه عمرم با تو حرف دارم.
نمی گذارم باین زودی بروی تو چشمهایم نگاه کن واین درد اخری را بگو
گناه من کجا بوده که باید این همه تهمت را بجان بخرم وسکوت کنم
برای سیب بهشتت نمی خواهم
میدانی در تمام زندگیم کر- کور -لال بودم چه حرفهای شنیدم ومیشنوم
در سکوت گریه میکنم
قوری چای تمام شد حرفهای من نه
چایی دم کنم ولش کن اخر خطم ترا بخودت میسپارم
عصیان کردم ام
نینا