سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        اشک غرور!

        شعری از

        اندیشه شاهی

        از دفتر اندیشه شاهی نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۴:۴۵ شماره ثبت ۲۹۵۲
          بازدید : ۱۰۶۴   |    نظرات : -۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر اندیشه شاهی


        برگی زرد رنگ از شاخه جدا شد در همان خزان که من از تو جدا شدم!
        به یاد داری ان زمان را؟
        وقتی من افتادم حتی یک بار هم نگفتی خوبی؟
        یادت است مرغک دلم از شاخه پرید از همان شاخه که همیشه منتظرت بودم!
        ودرخت ها همه شان بر روی من خندید..
        چو بلندای غروری خندید
        ان وقت با خودم گفتم دیگر اجازه نمیدهم ات با غرورم بازی کنی.
        فصل سرمایی زمستانی من
        می گذرد
        من هنوز هم همان دختر سبز بهارم/ همان عطر خوش بو.
        من در راه استم میایم...گفتم منتظرم بمان!
        وقتی رسیدم نبودی انگار دانستم که هیچ گاهی نبودی.
        شبنم اشک هایم گونه هایم را لمس کرد
        سرد و خاموش زچشمانم
        به زمین
        باز چکید
        خاک چون چشم زمان
        مژه گشود
        اشکهایم
        در عمق همان درخت رفت فرو...رفت و رفت
        تا لب چشمه رسید
        و درختهای خزان
        چو بلندای غروری خندید
        و باز هم وقتی اشکهایم دریایی خون شد.
        فصل سرمایی زمستان من
        می گذرد
        من هنوز هم همان دختر سبز بهارم
        که در راه هستم اما این بار برایت نمیگم
        منتظرم بمانی.
        برو و دیگر عقب نگاه مکن.
        تو به غرورم تووهین کردی.
        دیگر اشک نمیریزم.
        دیگر هق هق گریه نمیکنم.
        دیگر وای وای وای فریاد نمیزنم.

        برو دیگر عقب نگاه مکن.



        اندیشه شاهی!

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        میثم الهی خواه(قاصدک باران)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2