آمدی ای مه لقا،اما به ساز ما چرا
آمدی تو،آمدی از عالم بالا،چرا؟
«آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا»
«بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا»
آمدی اما به وقت قلب خوناب آمدی
بعد مردن در ضمیر اشک مرداب آمدی
«نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی»
«سنگدل این زودتر می خواستی،حالا چرا»
صبر ما را یاری اندر طول یلدای تو نیست
طاقت دوریّ تو درمن ز پیدای تو نیست
«عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست»
«من که یک امروز مهمان توام،فردا چرا»
ای مرادا!ما که مُردیم و خزانی داده ایم
ما که عمر نازنین را در زمانی داده ایم
«نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم»
«دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا»
ما که دنیامان شد از افسردگی ها انفجار
آهوی جان پرکشید از کالبد از انتظار
«وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار»
«این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا»
دل ازاین دنیای واهی و شَقی دل کنده بود
قلب ما از آتش عشق و سَخی آکنده بود
«شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود»
«ای لبِ شیرین جواب تلخِ سربالا چرا»
این دل شیدای من از شوق خود چیزی نگفت
بلکه شد تنها دراین دنیای غم ها مفتِ مفت
«ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت»
«اینقدَر با بخت خواب آلود من،لالا چرا»
دردِ من چون مدّ دریای خروشان می کند
در دلم غوغایی و در فکر،جوشان می کند
«آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند»
«در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا»
در هیاهوی قمردرعقرب بحر و زمین
در شمار صوت و این بیهودگی های طنین
«در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین»
«خامُشی شرط وفاداری بُوَد،غوغا چرا»
(تضمینی از شعر استاد شهریار)