(دوستان عزیز شاعرم
این متن بلندبالا شاید شعر نباشه ولی چون خودم خیلی
دوستش دارم به نمایشش گذاشتم .)
به نام خدا
موسیقی می شوم
به خودم گوش می کنم
سمفونی من ترکیبی است
از درد ,غم,حسرت ,تردید
چرادروغ ؟گاهی هم نفرت
وبنازم به عشق
که چون سرک می کشد وآهنگی می نوازد
رها می شوم
پای در رکاب رویا
تجربه می کنم سکوتی شاعرانه را
وپناه می برم به زایشگاه شلوغ اندیشه ام
برای زایشی هرچند عقیم آن جا
که بهترین خلوتگاه تنهایی های من است.
آن وقت است که دم می شود
در قوری چایم کلمه
نفس می کشد
در بشقاب غذایم قافیه
وشمارش می کنم ردیف را
در صف قاشق وچنگال ها
وای چه لحظه های خوش مزه ای می بینم!!
من وزن را خوب می پزم
جمله ها را عالی جا می اندازم
اما یک دفعه به خودم شک می کنم
شاعرم؟
یا دیوانه ای که زنجیر هایش دردست خودش است
مرددمی شوم
سمفونی را تعطیل می کنم
شعله های سرکش شعر را کم می کنم
وخاموش می شوم
آرام
آرام
حالا تو بگو دوست من
شاعرم یا.............؟