قلب شکسته

قلبم   شکست  و  کس از آن خبر نشد
چینی شکست و بندزن مردی خبر نشد
مه دلم دو نیم شد و آسمان ولی
گویی که ز شق القمر خبر نشد
چشمم به راه و انتظار او کشم به چشم
پندار ز چشم انتظار من خبر نشد
صبرم دماوند شد و آب چشمم به اروند
آری زمانه زین کوه و رودم خبر نشد
مشتاق پیاله ای بودم ز مهر عشق
انگار پیاله بشکست و ساغر خبر نشد
جانم آتش گرفته گر زند به آسمان  همی
داغی زند به دل که شقایق خبر نشد
بندی تنیده ام ز فریاد و اشتیاق
بندی که بسته پای و  دستی خبر نشد
آهم ز سینه برون و شعری نوشته او
شعری که ز بختم من کسی خبر نشد