یادم آمد که شبی
در پناهِ غمِ تنهاییِ عشق
غرق و لبریزِ من از جام وجودت..
خیره در چشم همه رهگذران
گفتی از کوچه گذشتی و به مهتاب چه گفتی...
و چنان عاشق دیوانه ی من
از نهانخانه ی معبودِ نگاهم
قطره ای اشک به ابیانه ی صد خاطره بستی و......کمی بعد شکستی...
یادت آمد که در ان لحظه ی شاد
خوشه ی ماه فروریخته در شانه ی مهتاب
گفتی از محو تماشای نگاهم
خنده و همهمه در چشم سیاهم
گفتی از مستی آوایِ شباهنگ
تنگدلی های منِ خسته ی دلسنگ...
گفتی از گم شدنت در غمِ آن روز
شکوه های من و تو در لب آن رود..
یادم آید که تو گفتی...
حذر از عشق ندانم...
سفر از پیش از تو هرگز نتوانم...
برهانم
برهانم که در این دام نمانم
همه را گفتی وافسوس که در اخر شعر
تو نگفتی
که تو از عشق چه دانی
تو نگفتی که چرا؟
وقت میعاد شتابان سرانگشتِ نگاه
نه نگاهت به نگاهم نگران بود
و نه در آینه ی معبد خوش طینتِ عشق،
برگی آشفته ی بیداد خزان بود...
در عجب ماند دلم
که چرا شاخه ی مهتاب نگفت
اشکِ دلتنگیِ من
خاک از این رازِ پر آواز نشست
در همان لحظه ی سرد
که تو از شامگهِ کوچه ی دیدار گذشتی
من تنهای چروکیده تر از عمر زمین را
پشتِ تنهایی خود باز شکستی...
با توام مقصد دیوانه ی هر روز علی
ماه بر چشم تو خندید ولی
پیش از ان لحظه که در غفلت من شعر شوی
تو نبودی و ندیدی
من دلداده به صد بار از آن کوچه گذشتم........ که تو رفتی
مرغ شب بود و مرا لرزش دردانه ی اشک
همه جا نعره ی درد
همه در هجرت تو
خیره چون چشم شدند
و به شمشیر زبان زخم زدند
و من اما...
نگسستم...نبریدم
و به فریاد نگفتم
بی تو مهتاب شبی....
با چه حالی!!
من از آن کوچه گذشتم....
همه دیدند که من
بی تو و لمسِ تو از کوچه به صد بار گذشتم...
......نگسستم
و تواینبار به یک بار گذشتی .......
و به صد بار............. گسستی
................
...............
امیدوارم اهالی ادب و شعر جسارت من و به ساحت مقدس این شعر ببخشند
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.