رسیده بغض گلوگیر من به سن بلوغ
که کسر میشوم از زندگیِ غرق دروغ
دوباره وصله زدم با دلم به دنیایم
که کور باشم و با خود نگویم اینجایم
تو از میان هزاران ترانه ی مسموم
شبیه شعر سپیدی و من عسل بی موم
تو با خود آمدی و بیخود از دلم رفتی
به جام زندگی ام،خط آخری،هفتی
شبیه کاسه ی صبرم برای دیدن تو
نفس نفس به هوای نفس کشیدن تو
که بی جهت به تو باید نشست و حسرت خورد
برای لمس تنت،حس دستهایت مُرد
به سرزمین تنت قلب من قسم خورده
که داغ آبی چشمت دل مرا برده
چه میشود که برایت بمیرم و بازم
ازین حصار تنت عاشقانه ای سازم
تمام فلسفه ها در نگاه تو جاریست
برای بودن با تو جدال اجباریست
بدون تو همه ی خانه بوی غم دارد
و تختخواب قدیمی تن تو کم دارد
بدون تو من و این حس مرگ تعلیقی
و اشکِ زیر پتو بغض های تلفیقی
شبیه گریه ی ماهی میان تنگ بلور
منم که گم شده از من بتی به نام غرور
به حکم قلب تو این بار من ورق خوردم
شبیه شاه جوان بعد سلطنت مُردم
ولی بدون دلیل از تو باز لبریزم
برای سایه ی تو شب شراب میریزم
به روی جمجمه ام رد یک شکاف عمیق
حکایت من و دیوار و رگ زدن با تیغ
دوباره از در و دیوار خانه دلگیرم
به بغض توی گلویم قسم که می میرم
ازین تناوب تکراری سکوت و سکوت
که ختم میشود آخر به مرگ من و سقوط
هنوز چشم براهم به خانه برگردی
دوباره خنده کنی، بی بهانه برگردی
که مرگ بعد تو تنها مسیر رفتن بود
تمام خوبِ صمیمانه ی دلم بدرود
تیر93