مرگ سبز
گاهي به صدايي تو دلم مي شكني
گاهي به نگاهي دل رنجور مرا تركه زني
دل رنجور فتاده است به پايت پيش پيش
جسم رنجور كشانم ز پي تو از پس
حاليا اين دل و اين جسم ، فدا گشته ي توست
مه لقايم ، چه بلرزاني و تركه زني و سخت شكني
من در اين ره كه منزلگه توست آخر آن
سر و جان را بدهم تا كه شوي همره من
من ديوانه كجا عشق تو را چاره كنم
دل برم بر در ميخانه و صد پاره كنم
ساقي جامم پر كن تا من ديوانه و مست
بلكه امشب بتوانم كه رسانم دست بر دست
فكر و انديشه نشد چاره ي اين غم ما را
بخدا ترسم ، كه ديگر نبينم صبحي دگر
من اگر عاشق و شيدا شده ام بهر تو است
من اگر خيمه نشين دل تنها شده ام بهر تو است
من به چشم دل خود مي بينم مرگي سبز
مي نهم سر به دامان تو و جان سپرم
تو ، پس از من بيايي به سراي سبزم
تا به چشم دل خويش شاخه اي از گل بيني
من به تو هديه كنم قلب پر از رازم را
سرخي آن گل خوش بو بكند مست تو را
بهر من مويه نكن عشق جدا افتاده
من به ميل خويشتن طالب اين مرگ شدم
تو اگر خاطره ام را به نيكي بسپاري بر ياد
كرده اي لطف و چقدر شادم از اين مرگ سبز