دگر ز ابري زلال باران به کشتزارم نمي نشيند
هواي مستي ز لاله زاران به برگ و بارم نمي نشيند
نه ... بي تو هرگز به راه من جز تو اي نگارم نمي نشيند
مرا همين بس که جز تو يک کس به انتظارم نمي نشيند
اسير زلفت به باغ هستي دوباره اين دل شده نگارا
بدون گامت عبور عشقي به رهگذارم نمي نشيند
نسيم تازه تبسم گل به شاخساران نواي بلبل
به جز صفاي تو باغ پر گل به يادگارم نمي نشيند
تويي اميدم به باغ هستي چونان ونوسي به شام مستي
اگر تو باشي خزان بيگاه به روزگارم نمي نشيند
يقين که بي تو کبوتر دل پرد از اين باغ به سوي ساحل
اگر نباشي نواي مرغي به شاخسارم نمي نشيند
بيا دوباره به رقص باران گل وجودم شکفته گردان
شب آمد از ره دوباره اين دل به اختيارم نمي نشيند
بيا که در عشق فسانه گرديم هميشه صادق يگانه گرديم
که جز خيالت به راه شبها کسي کنارم نمي نشيند
بيا دوباره چونان شقايق هميشه باشيم رها و عاشق
اگر نباشي تو در کنارم دلم به کارم نمي نشيند
خراب عشقم چو ميگساران چونان خزانم در اين بهاران
فسوس و آوخ شکوفه ديگر به نو بهارم نمي نشيند
دلم چو ابري گرفته امشب بر آن غباري نشسته امشب
مرو ز پيشم که بي تو باران به شوره زارم نمي نشيند
تو ابر پاکي ببار بر من که خشکسالي گشوده دامن
اگر نباري دگر شقايق به لاله زارم نمي نشيند
قرار و آرام برد چگونه در اين خزان دل به کوي و کوچه
نه ... بي تو حاشا توان بودن به دل قرارم نمي نشيند
چه گويم آخر که قصه عشق به عطر اشک و به رنگ آه است
در اين زمانه گل اميدي به جويبارم نمي نشيند
دريغ و دردا به باغ گريه نمي نشيند از او جوانه
شراب لعلي دوباره ديگر به لب ز يارم نمي نشيند
گواه من اشک گواه تو آه تو با منستي هميشه همراه
بجز نواي تويي تويي تو بر اين سه تارم نمي نشيند
هلا نسيما سلام ما را ز کوهساران رسان به ليلا
بگو ز مجنون چرا نگاهت به شام تارم نمي نشيند .