چهره آدمها هست رنگارنگ
كبود و سرخ و سياه
زرد و سفيد و ارغواني رنگ
اما رنگ قلبها هست دو رنگ
يا سفيد است و يا سياه رنگ
گاه مي تپد در سينه اي سفيد، قلب سياهي
گاه سفيد است قلبش، آن سياه پوست پا پتي
گاه مردي با رخي زرد رنگ
قلبش چون آيينه زلال و سفيد رنگ
در جايي سرخ پوست خوش قلب قبيله
مي دهد جرعه آبي، سفيد پوست در بند را
جايي ديگر مرد سفيد پوست مي دهد شكنجه
مرد خوش قلب سياه پوست دهكده را
گوژپشتي كريه المنظر به جرم زشتي مي بيند آزار
رنگ قلبش سفيد است و او آدمي است بي آزار
ميان چهره و قلب آدميان فرقي است
در قلبها رنگ سياه و سفيدي است
هر آن كس كه سفيد است. قلبش سفيد نيست
هر آن كس كه سياه است. قلبش سياه نيست
گاه سياهي چهره، مي پوشاند قلب سفيدي را
گاه سفيدي، مغرور مي سازد قلب سياهي را
گاه هم سفيد است و هم قلبش سفيد
گاه هم سياه است و هم قلبش سياه
درجه را آدمها به رنگ قلب نمي دهند
به رنگ چهره آدمها امتياز مي دهند
آن گاه تبعيض نژادي مي شود پديدار
آنكه سياه است مي شود گرفتار
گر چه قلب سياه پوست سفيد است و ناب
وليكن رنگ سفيد مي آورد بر او عذاب
كاش به رنگ چهره نبود برتري آدمها
كاش ديده مي شد به سادگي رنگ قلبها