مژده ای شب شکنان وقت سحرخواهدشد
عمرشب هرچه بلنداست به سرخواهدشد
هرچه دیوارکشد ابر به روی گل ماه
ماه آخرزپس ابر به درخواهدشد
باد از ملک صبا بانگ برآرد فردا
عالمی از سفر یار خبر خواهدشد
آسمان باز شود پاک ز هر گرد وغبار
وقت دیدار رخ شمس وقمر خواهدشد
می رود دوره ی پائیز وزمستان باهم
زگلستان جهان رفع خطر خواهدشد
بی سبب نیست که دل گرم تماشا شده باز
نیمه ی اول ماه است که زیبا شده باز
مابه صحرا زده دیوانه تر از مجنونیم
زغم هجر تو عمریست که دل درخونیم
خواب را از دل رویایی شب می گیریم
تاکه شب طی شود وصبح رسدمی میریم
یک اشاره زتو کافیست که باسر برسیم
پیش پایت به سراسیمه و پر پر برسیم
روز وشب بحر وصال تو دعا می خوانیم
غافل از غیبت کبری که همه درآنیم
تودعا کن که از این برزخ وغم دورشویم
با تو یک لحظه فقط همدم ومحشورشویم
نشودکال بیفتیم و به باور نرسیم
به سر وعده ی دیدار تو آخر نرسیم
باغبان گر نرسد باغ به سامان نرسد
نکند باد رسد دست به دامان نرسد
تاقدم رنجه کنی دل نگرانست بیا
جمعه ها دلخوشی منتظرانست بیا
کار روز وشب ما گریه به درگاه خداست
رمز این قفل فقط در گروی ماه خداست
غم دوری تو یک بار گرانست هنوز
«چشم نرگس به شقایق نگرانست هنوز»
14/4/91