دوشنبه ۲۸ آبان
استقامت شعری از منصورعقیلی
از دفتر تلخ مثل حقیقت نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۳ ۱۶:۳۱ شماره ثبت ۲۷۳۶۷
بازدید : ۴۵۴ | نظرات : ۱۰
|
آخرین اشعار ناب منصورعقیلی
|
هر روز غروب
به یاد آخرین دیدار
ناخوانده دعوت می شوم
پای درد دل سنگهای معلوم الحال
سر سفره ی شنهای از آب گذشته
گوش می سپارم
به زنگ صدفهای بخت برگشته
داغ که می شوم
کفشهای خسته ام
دهان بازمی کند
تا به زانو درآورد
صخره را
که دیگر
پا دریک کفش نکند
کفش می گوید
وصخره سنگ پرتاب می کند
ومن
دهان کفش را می دوزم
تا پا به پای صخره بایستم
به پای تو که
درقلمرو تهی افق
سالهاست،خورشید را
معلق نگهداشته ای
دل به دریا می زنم
تا شب از شکم برآمده ی ماه
بیرون نیامده
دریا را پشت سر بگذارم
دیروز
از آب که گذشتم
تو با خورشید رفته بودی
و من باشب
به کویری رسیدم
ساکت وسرد
باصخره هایی که غرور شان
از دروغهای سراب
خرد شده بود
تا صبح ستاره را از ریز تا درشت
شمردم
حالا امروز
نقطه ی مقابل تونشسته ام
افسوس که غروب
کسی هوس ساحل سراب
به سرش نخواهد زد
13/1/91
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.