يکشنبه ۲۷ آبان
در رسای مرگ باورها ! شعری از مجتبی شه ستا
از دفتر دل سروده ها ! نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۳ ۱۳:۲۴ شماره ثبت ۲۷۱۸۱
بازدید : ۸۲۵ | نظرات : ۳۲
|
آخرین اشعار ناب مجتبی شه ستا
|
باور ندارم در گذر اين زمان
باورت دستخوش ناملايمات شد
باور ندارم كه در سكوتي بي امان
باورت به زعم خودت سر براه شد
باور ندارم كه در مسير اين عاشقي
باورت چنين خالي از جاي من شد
باور ندارم كه در وادي انتظار و توقع تو
باورت خواستار تمكين محض من شد
باور ندارم به بهانه پايان آن همه حس سبز
باورت يك سويه طالب مرگ من شد
باور ندارم اعتقادي كه در زندگي ما
باورت را نشانه رفت و سبب ساز شد
باور ندارم كه زين پس تو بگويي و من بشنوم
باورت را كه در اين روزگار چنين سرد شد
دستم مي لرزد و نمي رود به گردگيري آيينه خاطرات
غباري كه از حرف و تفكر تو چنين پر حجم شد
به ذهن من خسته روح و پريشان احوال
نمي رسيد خط خوردن باورت ، چرا چنين شد
باور نمي كنم شبي به يك باد پاييزي
غنچه هاي شكفته شده باورت چنين پرپر شد
باور نمي كنم عاقبت وعده ها و هجرتهاي بي بديل
دستهاي مانده به دعايمان چنين كوتاه شد
تا من به باورم ، نفس هاي اين زندگي
مرا لحظه اي با مرگ خاطرات تو همدم نخواهد شد
باور نمي كنم آن همه لحظه هاي پر از عشق بي شمار
به يك باره سيه پوش و چشم انتظار گور من شد
ميان گذشته و حال و آينده من و تو
پل مي كشد تمام لحظاتي كه سفيد بخت شد
باور نمي كنم ذره ذره خاموشي گرمي عشق را
چكيدن اشكي كه بجاي تو غريبانه ياورم شد
پاك شدن نام من از ذهن تو و روزگارمان
باوريست كه عاقبت چشم وجودم را به خاك شد
اين چشم فرو بسته و جسم رفته به آغوش خاك
همواره به انتظار مجدد عطر باور توست
باور نمي كنم مرگ آن همه خاطرات عزيز
ناجوانمردانه مايه پرپر شدن ياد كسي شد
باور نمي كنم گلهاي اميد و آرزويمان
بدست باورت چنين بي امان بر زمين شد
با آنكه با تمام وجود مي پرستمت
اي خدا چرا باور يارم اين چنين شد
باور نمي كنم نداني كه بعد خالق بي همتا
خداي ديگري ندارم جز تو ، باورت چرا غافل شد
نشسته ام ماتم زده بر گور عشق خويش
من ترك عشق و باورت را باور نمي كنم
به سينه سوزانم ماند غم خاطرات و يادگار تو
هرگز چنين زپا نيفتاده بودم ، آن هم چنين شد
من و اين درد و ملال بي زوال
سر نهاديم به سجاده مرگ خويش
باور نمي كنم مي روم و نهان شوم از ديده ات
يا درد دوريت مي كشد مرا يا كه باورت
باور نمي كنم نشسته ام بي تو در محضر خدا
ساقيا سوختم زين درد درون بريز به كام تشنه ام شراب را
باور نمي كنم كه باورت نشد صحبت محبت و عشق مرا
من ترك تو نمي كنم شايد مهربان شوي دوباره مرا
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.