يکشنبه ۲ دی
زنداني بهار شعری از سعيد مبلّغ ناصري
از دفتر سكوت و ستاره نوع شعر
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۰ ۰۱:۴۸ شماره ثبت ۲۷۱۴
بازدید : ۷۸۷ | نظرات : ۸
|
دفاتر شعر سعيد مبلّغ ناصري
آخرین اشعار ناب سعيد مبلّغ ناصري
|
وزیده فصل گلریزان نسیمی که تا پیدا کند بر خود ندیمی گذشت از دشت و از صحرا و از کوه رسیدش دور دست آواز اندوه رسانده خویش را نزدیک آواز که تا بگشاید از این چیستان راز رسید آنجا و دید این بس عجیب است قناری در کنار گل غریب است قناری خسته در کنج قفس بود بدوراز دلبر و بی همنفس بود بگفتش فصل گلهای بهاری بعید است این غم دل از قناری چرا اندوه و غم ؟ فصل بهار است بهاران جمله غمها را مهار است به فصل بوی خاک و بوی باران بخوان از نغمه شاد بهاران به فصل رقصهای بید مجنون چرا بنموده ای دل را پر خون تمام بلبلان در باغ مستند سپاه غصه ها را دست بستند بیا بنگر به دشت و سبزه زاران تماشا کن صفای کوهساران زمان لذت و بوس و کنار است رها کن غصه را فصل بهار است بگفتا گر تو هم در بند بودی چنین داد سخن در می نمودی کجا دیدی نسیمی در قفس بود همیشه در هوای تو نفس بود به کنج محبسم دلسرد کردند تمام رنگها را زرد کردند الا ای همنشین برگ و باران رها، آزاد، در این کوهساران زمانی سبزه زاران را صفایی است که از این بند و زنجیرم رهایی است کسی که اسم و رسمش باد باشد میان بند هم آزاد باشد برو ای باد ای همواره آزاد که هر کس شد رها باشد دلش شاد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.