يکشنبه ۲۷ آبان
روزگار بی وفا شعری از اسامه یعقوبی
از دفتر ترانه های خستگی نوع شعر ترانه
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۳ ۲۰:۲۱ شماره ثبت ۲۶۶۰۰
بازدید : ۱۱۴۷ | نظرات : ۲۳
|
آخرین اشعار ناب اسامه یعقوبی
|
این روزگار بی وفا بازیها داره میدونم
آخر این قصه ما چطور میشه نمیدونم
فکرنکنی ای روزگارکه التماست میکنم
فقط دارم درد دلی من واسه یارم میکنم
سلام ستاره شبهام حالت خوبه مهربونم
خیلی حرفا تو دلم میخوام بگم نمیتونم
وقتی ازم دلگیر میشی هیچی ٌباور ندارم
می ترسم ازیادت برم من این ٌ طاقت ندارم
میترسم که بودنت ٌ یه روزی از من بگیری
به دل میگم حوصله کن چقدر بهونه میگیری
شب شده و عطر تنت پیچیده تو اتاق من
تموم خاطراتمون باز اومده سراغ من
گرمای ناز دستاتو رو گونه هام حس میکنم
جای سرت رو عزیزم رو شونه هام حفظ میکنم
بازم تموم حسرتا میان میشن مهمون من
کاش میشد فریاد بزنم فقط تویی درمون من
باخود میگم یه روز میاد من و تو مال هم بشیم
تو تک تک ثانیه ها مونس و یار هم بشیم
خوب میدونم تو هم داری سکوت رو فریاد میزنی
با غصه ها و گریه هات این دلت رو دار میزنی
قد همه آسمونا حست رو باور میکنم
به اشکای رو گونه هات عشقت ٌ باور میکنم
بازی روزگار اینه بالا پایین زیاد داره
کافی تو چیزی بخوای فوری برات کم میزاره
تو امتحان زندگی باید صبور باشی عزیز
تو بازی دلدادگی جسور باید باشی عزیز
اما بدون که سختی ها آخر یه روز تموم میشه
فصل بهار میاد و این زمستونم تموم میشه
اونیکه عشق رو هدیه داد خیلی خوب و مهربونه
خودش یه روز ما دوتا رو آخر به هم میرسونه
اسامه خرداد 93
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.