قلبِ من بهانه داشت، لحظه ای که پَر کشید
آن زمان که کوچ کرد، لحظه ای که دل بُرید
قلب من بهانه داشت از زمانه خسته بود
روزهای واپسین باز هم شکسته بود
قلب من بهانه داشت یار با شتاب رفت
آب از سَرَش گذشت بختِ او به خواب رفت
قلب من بهانه داشت او به روزگار باخت
این فلک خراب کرد هرچه عاشقانه ساخت
قلب من بهانه داشت او زِ هستی اش گذشت
شاعرانه سوخت و برنگشت و برنگشت
دل فدای عشق شد چاره جز سفر نداشت
از برای رفتنش قلبِ من بهانه داشت...
*******************************************************
اساتید و سروران عزیزم
این دلنوشته ی ناقابل را پیشکش شما عزیزان می کنم... هرچند
سراسر اشکال اما بهانه ای برای خداحافظی و تقدیر از شما بزرگواران...
در این مدت کوتاه از تک تک شما عزیزان بسیار
آموختم آیین مهر و رسم محبت را...مدتی میسر نیست که در این جمع صمیمی شاگردی
کنم...اگر عمر و توفیقی باشد شاید تیرماه
باز هم در خدمت شما عزیزان باشم و از قلمتان بیاموزم...
سرورانم
استاد منوچهری عزیزم...استاد ترکمان بزرگوارم...استاد
فکری مهربانم... استاد شریفی عزیزم... استاد یزدی گرانقدرم...استاد یوسفی نژاد
اندیشمندم...استاد چهارتنگی مهربانم... استاد دادای ارجمند.... استاد زرین قلمی
گرامی... استاد محمدی بزرگوارم...استاد رحیق ارجمند...استاد حیدری نیای بزرگوار...استاد
شیردل عزیز...استاد خجسته گرامی...استاد خورشیدی بزرگوار...
بانوی مهربانیها سرکار خانم اوجاقی...سرکار خانم
راسخ بزرگوار...سرکار خانم شجاعی مهربانم...ستاره ی نازنینم...سرکار خانم عرب
ارجمند...میترای مهربانم...بنفشه ی عزیزم... سیمین مهربانم...اندیشه ی خوبم...زهرای نازنینم...
از دلگرمی و همراهی همیشگی و سخاوتمندانه ی شما
بزرگواران سپاسگزارم و مهرتان را پاس می دارم...
حق حامی همیشگیتان باد...
بسم حکایتِ دل هست با نسیم سحر
ولی به بختِ من امشب کام بر نمی آید...