شعر من
شعر من
-زخم جاری از نخست نابرادر زمین-
زخم مردمی که روی شانه هایشان
جغد خانه کرده است
مردمی که در حضور سفره های شرم
ذرّه ذرّه آب می شوند
مردمی که از شکاف پینه های دستشان
آفتاب زندگی طلوع می کند
-روشنی ده بساط عیشِ این و آن!-
مردمی که از گناه دیگران
زندگانی جهنمی نصیبشان شده است
مردمی که چشمِ انتظارشان
رنگ دق گرفته است
*
شعر من
پتک خشم کوخ هاست
بر صعود کاخ ها و برج ها
-راستی!
این صعود هندسی
کی تمام می شود؟
پس کدام وقت
بام های شهر
سهم روشن و برابری از آفتاب می برند؟!
*
شعر شیعی ام
رکعتی نیاز خویش را
جز به سرخپوشِ داغدارِ دشت زندگی
-سرخ قامتی که آبروی آفرینش است-
اقتدا نمیکند
سرخ قامتی که آخرین نیایشش
روی فرش آفتاب
ریگ های داغ را
تا همیشه شرمسار کرد
سرخ قامتی که با سرِ بریده هم
پیش چشم نیزه ها
آیه آیه عشق را سرود
شعر من
از نماز این هزار قبله ها
دایماً دلش گرفته است
*
تا زمین بر این مدار می دود
در بساط شعر من
جز کبود و زرد و سرخ نیست
...
شعر من،
منِ
من است.
[1]درد مردم زمانه است «قیصر امینپور»