چهارشنبه ۲۸ آذر
|
دفاتر شعر م فریاد(محمدرضا زارع)
آخرین اشعار ناب م فریاد(محمدرضا زارع)
|
از پنجره ي اتوبوس به بيرون نگاه كردم. كوهها و دشتها را كه ديدم به خودم گفتم: اينجا وطن منه... با گفتن اين جمله، هواي دلم گرفت، موجي از غم برخاست و بي پروا خودش را به ساحل چشمهايم كوفت... تكّه كاغذي از جيبم درآوردم، به زحمت جاي سپيدي بر آن يافتم... و اينگونه سياهش كردم:
زنها تشت لباس بر سر نهاده مي گذرند
و گاوها مي چرند
علفهاي پنهان دشت را
و من
رو به سويي مي روم
كه هيچكس در انتظارم نيست...
به افق مي نگرم
قلب يك خاطره در سينه ي من
مي دواند حس را
و سرانگشت مرا مي سوزد
حسرت داغ نوازشهايش...
آه!...
انگار هنوز
به كسي مي نگرم
كه مرا در شب تاريك
رها كرد و گريخت...
چه غريبم اينجا
چه غريبم آنجا
چه غريبم همه جا...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیباااااا