به نام خداوندِ.....
روی شانه هایم سنگینی میکند
موهایی که,
شانه اش کرده بودی...
پریشان ,
متلاطم ام...
آزرده اند خاتونِ خاطره ات را , خائنان!
شکسته ام زار...
پیله کرده اند به نگاه ام,
کرم هایی که نادیده گرفته بودم اشان
مگر
کمترین خیال _شان کمین بوده است در حوالی خیالم؛
بی پروا , بی گدار...
پ.ن:
"تلاشت" که "متلاشی" شد , همه به تو "دِقًت" میکنند تا "دِق ات" بدهند...
به "بیراهه" که رسیدی به جای "راه" , "چاه" نشانت میدهند تا به "جاه" برسند...
"کورت "میکنند تا "دورت" کنند....
قانون زندگی , شماره ی دو:
بمانی "له ات" میکنند , بروی "له" میشوی...