دو سال پيش بود ... كليدر را مي خواندم ... بيست روز مرا مشغول خود كرد... هر بار كه مي خواندم مطلبي مي نوشتم... اين نوشته برگرفته از كليدر است....
سرباز
شب و حيله
سياهي
اوج تزوير
- فريب از حمق خود يا روبه پير؟!-
فرو در خاك، خون ها در پي هم
دلاورها به خون خود نشستند
به تير دشمن و تيغ خيانت
يكي سنگر
دو تا سنگر
همه پي در پي و دنبال هم
درهم شكستند
به بعد از نيمه شب، قبل از اذلن بود
- سر آغازش -
و انجامش
سپيده دم
طلوعي غمگنانه
زايشي پر درد
صداها خفت انگاري
به خاك و خون
ولي آنسوي تر يكريز و پي در پي، صداي تير مي آيد
صداي ناله ي زنجير مي آيد
ولي زنجير را شيران نمي تابند
فقط يك سنگر است ...
آري..
فقط
يك
سنگر است
آري
عرق بر چهره ي دشمن
- (كه ها هستند اين مردان؟!
همه مردند يا تسليم!)-
دمادم ناله مي خيزد
هم از دشمن
هم از حلقوم داغ اين مسلسل هاي بي احساس
دگر ، ظهر است
صدا خوابيد
صدا از سنگر شيران نمي آيد
به دور سنگر شيران
سپاه خصم
ميان سنگر اما
يكه و تنها
چشم، در چشم اجانب
- همچنان راسخ تر از هر سرو و كوهي بود -
يكه سربازي
يكه سرداري
1390/8/15
كرمانشاه
پ.ن.
به ياد تمام دلير سربازان سرزمين مقدسم، كه هميشه بيدارند تا من آسوده باشم...