خدا نیافریده زن،غزل سروده بی گمان
شعر بلند خلقتش، لنگ تو بوده بی گمان
قامت تو یه مثنوی،دو چشم تو دو قافیه
برای وصف روی تو، همین ترانه کافیه
شب سیاه زلف تو، محفل شاعرانه شد
قصه عشق من و تو، یه شعر جاودانه شد
دست نگاه من اگر، نمیرسد به کوی تو
بود و نبود من ولی، بسته به تار موی تو
بانوی شعر و خاطره، غزل غزل ترانه باش
کنار واژه ها برقص،یه شعر عاشقانه باش
لطمه به شعر من نزن،ردیف شعر من تویی
چرخی بزن کنار من،حریف شعر من تویی
زمین سبز خاطره، پر از حضور یاد توست
بیا ببین که روی لب ،فقط وفور نام توست
به شعر من خرده نگیر، که زیر و روی تو شده
تلو تلو خورده قلم،که مست بوی تو شده
گلوی واژه پاره شد، بسکه کشیدمت به شعر
تمام شعر آیه شد،بسکه نوشتمت به مهر
فالی بگیر برای من، که از زمانه خسته ام
بگو کجای قصه ام؟ ،که اینچنین شکسته ام
به وزن آه من بخوان، تمام این ترانه ها
سبک نمیشود دلم،مگر به این بهانه ها
به جان و دل نوشته ام،به یاد تو برای تو
اگر شکسته خاطرم ،غصه نخور.فدای تو