به نام خداوند صدف
ای جان بمان پهلوی دل ، قلبم شکسته مهربان
دردی شبیه فلسفه ، پیچیده در پستوی جان
چیزی شبیه خاطره ، هم نام تو ، هم نام عشق
کوچیده از این پنجره ، برچیده ماه آسمان
باریده بی باور ترین باران ترس و انتقام
در گوشه ای از خلوت تاریک و مشکوک زمان
دستان من ، دامان تو ... ! فرصت بده لب وا کنم
تا بشنوی از خنده ام فریاد زخمی بی امان
دیگر تماشای تن پوسیده از غم کافی است
مدفون بکن این جسم را ، حالا میان عاشقان!
پ.ن:
بی گناهی پای چوبه ی دار میخندید…
نمیدانست زمان ضرب و المثلها به پایان رسیده است..!
باز یا بسته چه فرقی میکند؟
پنجره زخم همیشگی _ دیوار است…