سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        شمع شب نشين،

        شعری از

        بهنازعليزاده

        از دفتر همه ى اشعار من،(كيميا) نوع شعر قصیده

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۲ ۱۸:۳۴ شماره ثبت ۲۴۲۳۴
          بازدید : ۳۲۲   |    نظرات : ۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بهنازعليزاده

        شمع شب نشين     

         

        گفتم كه مرا شمعيست كو شب نشين باشد،  

        گفت آتش جان ماست،برشمع نگين باشد،

        گفتم كه بيارايد دلبر رخ و باز آيد،

        گفتا كه بفرمايش بر صدر نشين باشد،

        گفتم كه به زنجير زلف تو اسيرم من،

        گفتا كه به زلف ما صد جز تو چنين باشد،

        گفتم كه دل آزارى رحمى  نكنى  بر  ما،

        گفت خلق من از  اول اين بود و همين باشد،

        گفتم به در كويت صد عاشق سر مست است،

        گفت دلبر من بايد مجنونتر از اين باشد،

        گفتم ز چه رو بر دل پا بنهاده اى پنهان ؟

        گفتا كه نبايد  دل  بى  من  به زمين  باشد،

        اين حديث دلتنگى  سودى ندهد ما را،

        كو عاشق رويت شد ميخانه  نشين باشد،

        با پير مغان  گويم من  غصه ى تنهايى،

        او مى برد از يادم كو بهر همين باشد،

        زين پس  به سر كويت سر مى نهم از مستى،

        مجنون كشى ات اكنون بر اوج يقين باشد،

        اى پير خراباتى جورش به زبان انداز،

        شايد شنود او هم با ما به از اين باشد،

        گفتم كه بگيرى جان اما ندهى جامى،

        گفتا كه دهم جان هم آنرا كه امين باشد،

        ترسم،كه تو بردى دين دادى قدحى دستم،

        گفت آنكه بود با ما اصحاب يمين باشد،

        گفتم به دلم،كه اى دل كى حل شود اين مشكل،؟

        گفتا پس  از آنيكه  مشكلتر از اين باشد،

        گفتم به دلم روزى ،او  را  ز تو مى رانم،

        گفت ،صاحب دل بايد  عاقلتر از اين باشد،

        گفتم كه به افسونش،ما را بكشد آخر،

        گفتا ،كه تو مى خواهى،او با تو چنين باشد،

        گفتم كه به سر خطى ،صيد دل ما كردى،

        گفت آنچه ز دل برخاست،بردل ،نشين باشد،

         

        بهناز على زاده (كيميا)

        آلمان 

        ،

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        6