تقدیم به خانواده محترم تمامی شهیدان جنگ ...
*
با درود و عرض ادب به همه ی سروران عزیز .
*
یادمان نرود !
*
سال 1362 در منطقه عملیاتی مریوان ، عزیز رزمنده ای که اسم اش گلُ مراد بود و فکر کنم اهل مازندران ، هنگامی که پلاک و تکه ای از گوشت بدن اش در اثر بمباران دشمن روی درخت آویزان شده بود ، با خون پاک اش این روزگار وانفسا را نقد کرد!
*
لطفأ این سروده نقد نشود !
***
جنگل سبز پُر از شادابی بود
صدای زنجره ها توی شب می پیچید
ونسیم عطرِ خود را در هوا می پاشید
برگ ها آرام
روی درختان تن به هم می ساییدند
زن
سر کنارِ بالش طفل
قصه می گفت تا بخواباند او را :
- گلُ مراد رفته سفر
خیلی دور
به کجا ؟ پیش خدا !
پشت این جنگل دشتی هست
که شقایق هایش سُرخ اند
و زمین اش پُر خمپاره و بمب
آن جا خاک بوی باروت دارد
آن شقایق که تک افتاده کنارِ آن سنگ
گلُ مراد است تنها...
این پلاک و زنجیر این جا
روی دیوار
گلُ مرادِ من و توست ...
طفل چشم ها را می بندد
قطره ها آرام
گونه های زن را می بوسند ...!