بادبان افراخته
کیست رو سوی کمال ؟
میدمد شیپور حال
کاروان را از جرس
میرسد فریاد بی عاری زوال
تا بروید از کرم
نو رسته کال
باز باران میزند
شطی از پیمانه های رمز و راز
غرق میدارد سوال
تا بماند عاریت از نبوغ متعال
های و های , هی های و های
هیهات میدارد به ساز
مست و سرداری به راز
چون به سامان میبرد
میکند مکشوف هر راز و سوال
نای فرهادی نمی آید بگوش ؟
هوش باید گوش میدارد به کرنائی چو لال
جان آرامی نمی خواهد کمال ؟
سیر آفاقم نمی دارد مجال
بوی آنم میرسد
از موسم خوش نقش یار
من که مستم آدمی
هر ذره را بیدارمیدارد
هوای کوی یار
باغبان دستی مریزادت بگویم
از چنین نقش و نگار
جانم آسودی به سامانم غنودی متعال
بیگمان از خاتم و مولا خبر داری محال ؟
چون نیاوردی تو از آن روضه رضوان تبار؟
دست بوسم یا علی
هنگامه احمد بگو
از حسینم گو چه ها گوید به لیلا وقت قال
ابلهم اری چون آنجا قیل و قالی نیست حال
بوی پیراهن بیاوردی
ز یوسف هم تو را دارم سوال
حوریان در حیرتش
چون لب گزان و تب دمار ؟
کفر میگویم تو را ؟
چون یاغی عقلم شدی
حکم میرانم ز احوال شریف پیر حال
شرمسارم
عاشقان راخوش تو میدانی
به دنیا اعتباری نیست
بال
مست مستم ساقیا
بر عرشه مهمانم بدار
یاریم ده جان من
چون لاابالی عاشقم
بی بند و بار