يکشنبه ۲ دی
نِشتر مژگان تو شعری از رضا حیدری نیا
از دفتر شعرناب نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۱ فروردين ۱۳۹۰ ۲۲:۳۶ شماره ثبت ۲۳۲۹
بازدید : ۸۹۰ | نظرات : ۱۳
|
آخرین اشعار ناب رضا حیدری نیا
|
با نِــشتر مژگان خــود ما را حجامت می کنی دل میبری،جان میدهی ، اینجا قیامت می کنی یک زلف اینسو می نهی ، یک زلف آنسوی دگر جانا بدین سان حال ما رو به وخامت می کنی یک دم عیان کن روی خود ، وان چشم پر جادوی خود گر یک نظربرما کنی ، دل را به نامت می کنی شد کعبۀ ما روی تو ، محراب شد ابروی تو حکماً نماز عشق را با لب اقامت می کنی یک دست پیشم می کشی ، در نزد خویشم می کشی لختی دگر زین کرده اظهار ندامت می کنی ما را به هر سو میبری ، با چشم و ابرو میبری دل را پی خود می کشی ، ما را ملامت می کنی؟ یک بوسه در وقت سحر ، از آن لب پر از شکر دادی و اکنون دعوی خسر و غرامت می کنی پر شرم سرو از قامتت ، گل جامه در در حیرتت آخر بدان زیبا رخت ، گل بی کرامت می کنی نادیده افسون می کنی ، با دیده مجنون می کنی چون گویم آن فعلی که با ، شیرین کلامت می کنی تاراج کردی سینه را ، بردی دل بی کینه را تاب از دل ما می بری، خود استقامت می کنی از چشم من چون بنگری ،زیباتر از هر منظری این دانی و پنهان ز ما،رخسار و قامت می کنی؟ دینم تویی ایمان تویی ، ما غرقه خشکیمان تویی چشم تو رهبر شد مرا ، با چشم امامت می کنی؟ زاهد رها سجاده کن ، باری نظر بر باده کن رو سوی این میخانه کن ، گر این شهامت می کنی یا اینکه این سودا بنه ، کار دل شیدا بنه ورنه چنان عقل رضا ، ترک سلامت می کنی
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.