منم ایرانی و زاد دلیران
شُکُوهم زاده است از خاک ایران
نژاد از کاوه و گودرز و بهمن
بنازم بر نژادم اینچنین من
همه فرّ و شکوهی را که دارم
ز تاریخم بُوَد ، این را بدانم
سراسر پهلوان ، گُرد و دلاور
همه دشمن شکن،جنگی و برتر
تهمتن پاسدار میهنم بود
زنامش دشمنی هر گز نیاسود
سپس پیر خردمند و هُشیوار
بُوَد گودرز نامش ،مرد هُشیار
همان مردی که دادست بهر میهن
همه پوران خود را ،وای بر من
ز تاریخ کیانی چون در آیم
رَسَم بر پارسْ شهر و می نمایم
گشایش نام آن شاهان انسان
همه جنگی،به فکر مجد ایران
بنا کرد کوروش آن شاه دل آرا
ستون پادشاهی را به دنیا
پس او آموخت رسم نیک نامی
گر این رسم را بدانی هیچ دامی
نیفتی ، مهربان، انسان دانا
تو را یاور بُود رب توانا
محبت را نمود سر لوحه کار
برای بینوایان بود او یار
همه آسوده خاطر بودن و شاد
کجا مهر و محبت بود بر باد؟
چُنین فرمود آن شه وقت رفتن
سفارش می کنم بر مرد و بر زن
وفا داری نمایید بهر این خاک
همین خاکی که باشد در جهان پاک
مرا پیکر بدون تابوت و موم
به خاکش بسپرید تا مرز و هم بوم
بگیرید شکل از اندام من خاک
نبینم سینه ای از غم شود چاک
سپس آمد پدید بعد از شهنشه
دلیرانی که نامْشان چون به شب مه
یکایک می بکوشیدند شب و روز
که دشمن بهر میهن آتش افروز
نگردد هیچگه میهن به اشغال
فراوان داده اند هم جان و هم مال
رسید قصه به این جا که ز شاهی
نمانده نام و هیچش یاد گاهی
ز آنان کس نکردست من چه گویم
کدامین راه را باید بپویم؟
مگر پولی که اندر جیب داریم
ز نادر نیست جانا، در چه کاریم؟
مگر دریا و کوهِ نور نادر
ز هندش او نیاورد شاه قادر؟
کنون گشته مرا آن پُشتْوانه
کنم یادی ز شاهان بی بهانه
و یا در نقشه های کل دنیا
وطن را پارس می خوانند در آنجا
به اینجا من رسیدم چونکه هرکس
به هر جایی که خواهد زییَد و بس
بماند استوار بر این ستون ها
نژاد و ملیّت ، این دو هویدا
نژادم بختیاری ، خاک ایران
شما را می نمایم من، میهمان
------------------------
زییَد=زندگی کند
-------------
شادیتان را آرزومندم