بگو عاشقت جان سپرد

الا جان شیرین کنارم بمان

غزل از دو چشمت برایم بخوان

الا جان شیرین تو عمرم مگیر

نمایم فدای تو عمر گران

تو مشکن دلم را دل از آن توست

بمانی گَرم من بمانم جوان

ولیکن شوم پیر از رفتنت

تو قصه نخوان و یقینش بدان

به یادت همه عمر خواهم گریست

چه می سوزد از دوریت روح وجان

خدایا به تنگ آمد از غصه دل

رهایم کن و رو به سویت بخوان

به یارم بگو عاشقت جان سپرد

تو باید بمانی دگر با بدان

اگر آمدی بر سر خاک من

نیاور به همراه خود بد دلان

امید وارم ابیات این غزل برای شما عزیزان ثقیل نباشد و فکر کنم  با شیوه ی  خوانش  شعر قدما خوانده شود  ثقلش از بین برود

ارادتمند شما ( احسان )