جمعه ۲ آذر
آن مرد در باران ايستاد شعری از کیوان براهام
از دفتر آخرين زيبايي نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۹۲ ۱۱:۵۹ شماره ثبت ۲۲۳۱۶
بازدید : ۵۱۲ | نظرات : ۸
|
آخرین اشعار ناب کیوان براهام
|
آن مرد تا جايي پاهايش توان رفتن داشت
محبوبش را از ياد نبرد
مثلِ من كه تو را
مثلِ تو كه وطن را
مثل وطن كه سربازانِ گمنامش را
مي داني محمد
در اين دنيا هرچه بزرگتر شوي
كوچكترها از تو بدشان مي آيد
مثل مورچه ها از انسان
مثل انسان ها از تنهايي
مثل تنهايي از زندگي
آه محمد
زندگي در دست موريانه ها نيست
عصايت را به خيابان بينداز
اين كبوتر زخمي
تراقيك بزرگي به راه انداخته است
كه از پس رنگ ها بر نمي آيد
آه محمد . . . محمد . . . محمد
زندگي
يك اعدامي بزرگ است
كه صندلي زير پاهايش را
با هيچ لگدي نمي توان انداخت
بايد كندي اين چاقو را
بر رگ هايمان بگذاريم
و در ترس هايمان چنان كبوتري باشيم
كه به هر پنجره اي پناه نمي برد.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.