تقدیم به مادر عزیزم
غربت
دعا کن مادر خوبم به سوی خانه برگردم
پس از غربت نشینی عاقل وفرزانه برگردم
نمیدانی چه نامردی از این نامردمان دیدم
غرورم زیر پا له شد،به چشمم مرگ رادیدم
زاشک نیمه شبهایم روان گردیده جوی خون
به عشق شهر شیرینم ،شدم دیوانه ومجنون
نهاده هرکسی باری به دوش ناتوان من
ندارم پیش رو راهی به جز بر ظلم تن دادن
حقارت،دشمنی،زخم زبان ومردم آزاری
تنفردارم از این روزهای خشک وتکراری
چه شبها را به عشق مردن کابوس سر کردم
وصبح تازه چشمم را به ظلم تازه تر کردم
رفیقی نیست تا درد دلم را پیش او گویم
به جز سیلاب غم هرگز،نمی آید کسی سویم
نمی دانم که فرجام کدامین معصیت این بود
همین بس بهر این عاشق ،عذابی سخت وسنگین بود
در این شبهای یلدایی دگر از زندگی سیرم
نماز صبحگاهم را وضو با اشک می گیرم
شکستم، سوختم، باغصه سر کردم
مترس ای خوب، زان روزی که من دیوانه برگردم
مخور غم نازنین هرقصه را آغاز وپایانیست
واجر غصه را نوری ،پس از شبهای ظلمانیست
بدان سلطان غم هردم، به یادت اشک می بارم
رفیق بی کلک"مادر"همیشه دوستت دارم