1-
هر نفس دیدار تو
شعری است
که باران را ترانه می کند
و
زمستان را
بهار
______
2-
دار می زند مرا
این حصار
در تنگای آن غروب دلگیر
چال می شود افکارم
در میان راه تاریکی ،
اما
ماه همچنان زیبا می تابد
بر سیاهی...
_______
3-
دلم را به باد خواهم سپرد
به اندوه پاییزی زرد
با نگاهی غریب
تا که روزی
نسیمی شود
بر کوهسارانت
و اشکی
بر چشمه سارانت...
__________
4-
راهی شدم به شهر فریاد
آنجا که ذوقی ندارد سکوت
دیدم ردپای تو
در میان افکار درخت،
جوانه می شود
و در دریا
موج،
آنجا بود
که فهمیدم
دلیل سکوتت را...
_________
5-
رویای تو
چون ابریست زیبا
آنگاه که هستی
چکه می کند قلبم
و آنگاه که می روی
خورشید چشمانت جوانه می کند
در آسمان من...
________
6-
مرغی بی بالم
در حضور شقایق ها
ساده نیست
لحظه حضور
در میان تنهایی ها
بزن آخرین تیغ را
بر پیکر بی جانم...
_________
7-
تو را که یاد می کنم
ترانه می شود تمام حرفهایم
و گل می دهد
زبانه های آتش...
_______
8-
شعری ندارم جز یاد دوست
که گاه ترانه می شود
و گاه
اشک
تا قطرات وجودم
روزی آبیاری کند
گل کنار پنجره تنهاییم را
_________
9-
من زاده شهری دور
در انعکاس چشمان غروب
بر پهنه خاکستری خاک
تبیعد شدم
به جرم
فراموشی تو...
_______
10-
تو با منی
و من بی تو
چون عابری گم
در بیابانی بزرگ
تمام می کنم
آخرین جرعه
وجودم را ...
تقدیم به محضر عشق ، خدایی که هر چه دارم از اوست...
همه این نوشته ها بداهه بوده و اکثرشون در مشاعره نو هست ...