گفتم که ماه صفررو به آخر است
دیدم که باز شروع محرمی دیگراست
دیدم که فلک سیاه و پر از درد وآه
اشکی به چشم زهرای اطهر است
دیدم که باز روضه هاشده به پا
گویا بساط عزای پیمبر است
ديم تمام طاق كسري فروريخت
انگار بر زمين صحراي محشر است
گفتم که ماه صفررو به آخر است
دیدم که باز شروع محرمی دیگراست
**********************
یک دم نظری کن ببین چشم ترم را
آهو نشدم,دست بگیر بال و پرم را
من معتکف كوي توام جايي ندارم
بگذار به دامان خودت اين سرم را
شد قبله ي چشمان من گنبد زردت
أن گنبد توخوش نموده سحرم را
من فاصله دارم زحرم وثمري نيست
ازدورنشانم بده صحن و حرم را
قفلي به درم بسته شدونيست كليدي
بايك نظري باز بكن قفل درم را
گر بشوم زائرتوضامن أهو
أهونشدم دست بگيربال و پرم را
**************************************
چشم باور ندارد که تنت می سوزد
نه فقط تن,كه پا تابه سرت مي سوزد
قصه ات,سینه ی من را سوزاند
سینه ام همقدم ان جگرت می سوزد
دست و پامیزدی و دیده خواهر تر بود
خواهرت دیدکه آن بال و پرت می سوزد
زهر هم غربت و تنهایی توباور کرد
باغم غربت تو زهر به برت مي سوزد
شمع هر انجمنی آب شد ازغصه تو
شمع بر سنگ آن بی حرمت می سوزد