تقدیم به رنگ صدایت...
نه از آرمسترانگ و ماه گفتم
نه از بی بی پیک و شاه گفتم
خطوط خيس چشمم را گرفتم
صدایت جای بسم الله گفتم
...
به حاج فکری- مدیریت سایت ناب که نمیشود در کلمات خلاصهاش كرد.
وقتي آمد حسّ باران را نوشت
حس سبز مات ايمان را نوشت
در شب يلدا كمي بيحافظه
از شبستان تا نيستان را نوشت
از رسومات سفر بس بي خبر
جاي قرآن، تكّهاي نان را نوشت
رهگذر شد در گذر از هر گذر
سهم خود قيس خيابان را نوشت
بعد آن با نقطه چينهايي نشست
تلخي بيستون ويران را نوشت
پا به پا شد يك كم از يار و ديار
غصّه ي ملاممد جان را نوشت
در گمانش داشت آتش ميگرفت
تكدرختش؛ شعر باران را نوشت
باز باران، بيترانه، بيگهر
خشم پنهان خدايان را نوشت
كودكانه گردش ديرينه با
حكم اعدام هزاران را نوشت
زاده ي پاييزي قلب خزان
بيقلم، اما قلمدان را نوشت
با الف لامي و ميمي، عين و شين
قاف را با هرچه نتوان را نوشت
دست آخر سفرهاي چيد از شراب
قحطي نان و نمكدان را نوشت