دوشنبه ۳ دی
حباب شیشه ی شعری از حامد خلجی
از دفتر اسمان خیس نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ دی ۱۳۹۲ ۰۱:۲۸ شماره ثبت ۲۱۷۱۶
بازدید : ۸۳۶ | نظرات : ۱۱
|
آخرین اشعار ناب حامد خلجی
|
می مانم
روی اوار زمان
می شکنم دستانم را
که می زند
روی سیمان یخی
سردم مثل یخ
روی دیواره های کشیده به اسمان
زنگ می زنم مثل اهن
باز می کنم دری شکسته
رو به انجماد را
و می روم قدم زنان با تنی یخ زده
درون حباب شیشه ی
که می بلعد مرا
برای دیدن چشم ها
باذ می وزد
باد می وزد
در استانه ی صبحی که نمی روم
اری خورشید نیامده می رود
به جای که من باشم
چگونه می شود
به خورشید گفت کجا می روی
تا نبینم دستانم را
که می زند
روی سیمان یخی
زمان می گذرد و می لرزم
از ارتفاع ابرها
که پایین و پایین تر از ان هستم
که ببارد روی من
باید به کجا بروم
که مارها نخیزن روی من
چشمی نباشد
کنار حباب شیشه ی
کاش
حباب شیشه ی گلی بود
تا خورشید بگذرد از من
حامد خلجی
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.