شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ دریا شاعر حامد خلجی
|
|
دانه دانه دوست داشتن ات را
روی شاخه ها بگذار
|
|
|
|
|
باید از پنجره می پرسیدم
هنوز به بزرگی دریا حرف دارد
|
|
|
|
|
این روزها کودکان غزه
گریه نمی کنند کار از گریه گذشته است...
|
|
|
|
|
می خواهم خودم باشم و لحظه های دلتنگی
|
|
|
|
|
کسی نیست بگوید
بال هایم را کجا چیدم
|
|
|
|
|
همان زمستان مرا صدا می زند
|
|
|
|
|
ساعت 2 مداد
می نویسم و کار
می کنم و کار
|
|
|
|
|
ان لحظه ی که رفتی
و تمام تنت ارام خوابید روی خاک
|
|
|
|
|
نگاهم بو گرفت بوی زباله های خیس
|
|
|
|
|
اکنون چه می خواهی
پیکره که گند زدی در چهره ی خود
|
|
|
|
|
ریشه هایش را ندیدم روی زمین ریش هایش بر خاکمون رویده بود دانه هایش را چه سختی کاشتیم با یه
|
|
|
|
|
هنوزم خواب دیدم توی رویام نشتم روی غم ها با دو بال خود شنیدم گریه های اسمانی ندیدم ی
|
|
|
|
|
سرخوشی این دنیا یه عالم غم داره تازگی داشت برامون فقر یه لقمه نونه نیش زبونامون هم می
|
|
|
|
|
خنجر کشید بر ذهن
سال های مونده بر دل
حرف های نگفته از
|
|
|
|
|
سوگند خوردی توی اگاهی باز دیدارت توی پنهانی با تیزی چشمهایت پاره کردی این ریشه های تار زند
|
|
|
|
|
از خاک و زمین برخاستم با روح تو القا شدم با هستی تو هم خونه شدم با فرشته هایت همساز ش
|
|
|
|
|
سوختم جمع و خمیده شدم کفش هایم پاره گشت که به دوره پایم می گشت در این زندگی سوخته با
|
|
|
|
|
برای امدنت غمی کشیدم برای دیدنت چه سربزیرم چه با صفا بودی و رفتی با دل من نشونه رفتی مثل
|
|
|
|
|
رفتم در این دریا در این دریای بی قایق در این دریا شنا کردم به دنباله یه ماهی دست و پایم
|
|
|
|
|
ندارم از کسی غصه از کسی رنجور شوم بی خودی دلگیر شوم ناراحت و غمگین شوم غصه ی عالم چرا با
|
|
|
|
|
برای رهای از کلمات بی معنی ثانیه های عمرت را تکان می د
|
|
|