سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 2 آذر 1403
    21 جمادى الأولى 1446
      Friday 22 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        جمعه ۲ آذر

        شعربلوچی وفارسی کتابم از نجات تا نشاط( ایوب ایوبی )

        شعری از

        ایـّـوب ایـّـوبی

        از دفتر شعرناب نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ۰۸:۱۰ شماره ثبت ۲۱۵۳۳
          بازدید : ۳۶۴   |    نظرات : ۲۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر ایـّـوب ایـّـوبی

        1) در یک بهاردیگررویم میان گلها *

        دریک بهاردیگرهمدم شوم به دلها

        2) رؤیای من چنین بود: اکنون همین که هستم*

        این باغ ومیوه هایم شدحاصل دو دستم

        3) آن مغزهم بهشت است این مغز هم جهنم*

         آن مایه ی سعادت  این مارمی زند سَم!

        4) رایانه ی خدا را دور از سُموم کردم *

         از این؛ مُدام شادم رمزش به غیردادم

        5) مغزت اگر بدانی لذّت به روح آرد *

        باران رحمت حق از مغز و دل ببارد

        6) دید و نگاه انسان تازه شود به هر عصر*

        معمار هرزمانه سازد فنون برتر

        7) گرما چنین نکردیم بویی زخود نداریم*

        گرخود عوض نکردیم مشغول شغل خاریم

        8) در این زمین زیبا گل در کنار خار است*

         وین بویــِـش بَساتین خوش انتخاب کاراست

        9) با انتخاب زیبا شاداب روزگارم *

        وز انتخاب بدها غمگین بی مُهارم

        10) ورزش غذای جسم است؛ ورزش شراب مغزاست*

        با این هنر طراوت؛ همساز قلب هر مست

        11) ورزش مسیر شادی هم بسترشجاعت *

        انسان بدون ورزش :مرده بود جماعت

        12) بی ورزش مفرّح؛ بیمارخانه هاییم*

         در بستری لمیده از درد وغم دولاییم

        13) خواهی سلامت دل آزاد کن درونت *

        ترس وحسادت دل؛ رسوا کند بُرونت

        14) کینه چو مار باشد عشقی برآن فزون کن*

         وان انتقام وحمله ازپیکرت برون کن

        15) گر دل چنین کردی زیباترین درونی*

        هم عاشق جهانی هم از جهان فزونی

        16)هر کار کودکت را گر تو کنی به یک سوی*

        آبش زیاد گردد میوه نمی دهد او

        17) رود لطیف دلخواه ؛ آبش روان و زیبا *

        چون سیلِ آن فزاید: با خود بَرَد جهان را

        18) موجود پُر خطا شد ذرّات نسل آدم*

        در ابر هم تگرگ است هم سایه ی گـُل ونـَم

        19) حسّ گناه دایم جُبران آن خطا نیست*

        معصوم هم؛ نگشتی عصمت به تو روا نیست!

        20) لغزش مکن تو هر دم ؛ هم سرزنش مکن خود*

        نزد خدای رحمان آدم معاف چون شد؟

        21) گرمهردردلت هست بخشش فزای بردل *

        رنگین نمای جهان را با تـَـرک کارباطل

        22) باطل همان کار است ناقص کند کمالت *

         امر جمیل آنست کامل کند جمالت

        23) ترست ز مغز زایَـد ریشه ز مغز دارد*

        وان جنگل خطرها لرزش به دل؛فزاید

        24) گرترس وغم نخواهی؛اقدام ماجرا کن*

         وزآن قدوم شیرین اقدام؛ترس ازدلت جداکن

        25) گرمسخره نمودی گـُلهای نسل آدم*

        بوی خوشش چو برقی سوزد تمام عالم

        26) تحسینِ نسل آدم باران مهربانی است*

        محروم چون نمایی؟آزار؛بهره اش چیست؟

        27) شایسته دان خودت را وان تکــّـه ی تنت را*

        انسان چو شاد کردیم شادان شود دل ما

        28) گر کار ناب کردی؛ تیری بچش ز دشمن *

        مأیوس گر نگردی آبش کنی چو آهن

        29) احساس شادمانی با مَدرکی نیاید*

        شادی اگر چنین شد دیری به دل نپاید

        30) وابسته ی دلت کن آرامش سرت را*

        گر مغز خود کنی رام ؛نم نم بخور بَرَت را

        31) بابحث میوه های علم وهنرمیفزای*

        گامی مزن پرازجوش باپای بحث بی جای

        32) ازمِهرِپاک روحت سیراب کن جهان را*

        بی بحث و آن جدلها ریزان بکن غزلها

        33) پروانه سوز عشقش بهرِ تمام گـُلهاست*

        اللّه خودش چنین است عشقش برای دلهاست

        34) گوید لـَـئِـن شـَکـَـرْتـُـم افزون کنم به نعمت!*

        گرعیب کـَـس بجویی دل می جهد ز رحمت!

        35) رایانه است مغزت برنامه ها پذیرد*

        هر کس در او زند نقش از راز وحرف بی حد

        36) مغزت درخت باشد؛خورشیدوآب؛تو،او!*

        خاکش چو شورگردد میوه مخواه خوشبو!

        37) تغییرآن عقاید دانم که کارسخت است*

        کز کودکی وپیری باآن داده ای دست

        38) احمق  مگوبه کـَـس،هم؛برذهن پاک وصافت*

        کزاین پیام بی جا روید به مغز آفت

        39)هرمطلب بد و خوب در مغز:بایگانی*

        هم آب شوروشیرین زان خاک می خورانی

        40) گرتقویت کنی تومغزت زحرف خوشبو*

        از آن حریف دانا خواهی شوی تو بر رو!

        41)شادی ز مغز زاید؛ غم هم ز عقل آید *

        گرمغز تو خورَدغم؛ آسودگی نپایــد

        42)مغزت چشیده رنجی گشته مفسّرکذب*

        تفسیر او وبال است پیرو مشو درآن حزب

        43)خوابی ندارد این عقل!پیوسته درتکاپوی*

        گرخودرَوی تهِ آب این دشمنت لب جوی!؟

        44)حاکم مشو به مظلوم؛شاهی بکن به مغزت*

        زین شاهی وحکومت غالب شوی به عزّت

         45)گرترس مغزقبلی شسته شود ز غمها*

        برگشت می نماید آبش به ابر صحرا

        46)گر پاک می نمایی اسرار مغزقبلی*

        اسرارنو بگنجان خالی مشوچوطبلی

         47)گرمغزپردروغ است ازآن مکن حمایت*

        درد وغمش فراوان غصّه بُوَدجزایت!

        48)ازقصّه ی دروغش؛ قوی ترم؛نترسم*

        باحرف کودک مغز؛دل را نمی کـنم خم!

        49) گوید دروغ مغزم روید دراوعلفها*

        من میوه اش بچینم زهرش زنم به صحرا

        50) درگفتنش دروغش داردرسوم خاصی*

        زنده کندکهن فکر؛تخم وسموم خاصّی

        51) تازه کندغمت را با قدرت عجیبی*

        عقلت چوشدبه چنگت درچشم مانجیبی!

        52) مغزت چوگفت بدبخت؛پاسخ بده که خوبم*

        هم بهتر ازگذشته؛ هم مرهم  قلوبم

        53) بیرون بپر ز مغزت ؛گامی بزن به صحرا*

        شادی بخور زکوهی وزساحلی ز دریا

        54) مغزت چوپاک گرددخود می شودبهشتی*

        گر عقل شود بهشتت؛ناجی بُوَد چو کشتی

        55) مغزت چو است بیمارحرفی بزن به کامش*

        آید دروغ قبلی راحت مرو به دامش

        56) ثابت چوشد دروغش آنرا بکن چو تکیه*

        گرخورده ای ازاوسنگ؛خشکش بکن ز چشمه

        57) گرجاهلان بگویند احمق توبس خرابی*

        باخود بگو:که دشمن باشد دلش شرابی

        58) بامغرض و به دشمن هرگزمگوضعیفم*

        مغزت که بایگان است هرگزمگو نحیفم

        59) گر گویدت که خنگی! یارت یا رفیقم*

        با او بگو که خوبم! دانا ترین شفیقم

        59) گردیگران بگویند تو مشتری نداری*

        دایم بگو که که دارم تو آگهی نداری

        60) تخمِ نمی توانم بردل؛مَریزدائم*

        دانا ز می توانم باشد همیشه قائم

        61)تأییدکن خودت را این گنج بس بزرگ است*

        تأییدکس مجوی توکاین رنج بس بزرگ است

        62)خودت قبول خودکن کافی بُوَد همین راز*

        چون, قلب کینه ورزان  با کـَس نگردد انباز

        63) بدبین می کند او ما را زخود همیشه*

        خنثی کند ترقـّی ؛سررابُرد به تیشه!

        64) بی استفاده بینی سنگی درآن بیابان؟؟*

        باشدپرارزش آن سنگ!سازیم خانه با آن!

        65) کودک طلا نفهمد!قدرطلانداند*

        هر کـَس طلا شناسدقدر طلا بداند

        66) ارزش بدان کمالت باوربکن خودت*

        زیرا کمال مطلق؛دستت نیاید اینجا

        67) تأیید کس مجوتو؛تأییدکن دگررا*

        زیبا شودجهانت؛ چون طی کنی سفر را!

        68) گرچه جهان وخلقش زیبا ندید قلبت*

        زیبا ببین جهان را افزون بکن مُحبّت

        69) برلطف این جهانت؛گرمنتظربمانی*

        آید فشار روحی گر منتظر گمانی!

        70) باشدکلید دانا تأیید مرد کامل*

        باید کند ترقی ؛ با این کلید ؛  عاقل

        71) این شعر واین سخن را لال وکـَران نفهمند*

        افسرده شاعری گر؛برناکسان دهی پند!

        72)غمگین صفت مشو تو نادان نداند این راز*

        درآسمان شاعر پروازمی کندباز

        73) دشمن اگرجدا شد افسرده دل؛ چرایی؟*

        خود را بده ترقی؛ پژمرده دل چرایی؟

        74) زلزال زندگیّـم پس لرزه اش چنین بود*

        گرطعم آن چشیدی خوش لرزه ات همین بود

        75)هم تجربت بیاموزهم تجربت بیفزای*

        وین تخم مهربانی ریزان نمای به هر جای

        76) درسیر زندگانی هر گز مبین مرگی*

        کم کن ز سیر هستی اخلاق و رسم گـُـرگی

        77) در زندگی عاشق افسوس جا ندارد

        چون داند او که مِهرش برروی گل ببارد!

        78) ساده بُود شنایت در برکه ی خیالات!*

        راحت دلت بیفتد در دام آن زَوالات!!

        79) هر آدم خیالی بی دست وسربه یک پا*

        آیا بُود شناگردریای واقعی را؟؟

        80) عارف شَوی وعالِم گر کم کنی تخیّل *

        درباغ معرفتها یابی تو بوی هرگل

        81) فعّال واقعی در دریای واقعی شو*

        پیدا کنی صدف را؛مَرجان می خری تو

        82) این علم و وان  تخیّل در عقل آن هنرمند*

        مخلوط می کند او؛ آبش دراین قند!!

        83) باشد خیال بی حدّ؛افسردگیِّ عاقل*

        وان یأس وناامیدی ضربه زند به هر دل!

        84) خسته شود دل وجان از فکروآن خیالات!*

        خوردی چنین رنجی! باطل بکن زوالات

        85) دل اعتمادکن توبرحرف وعقل دانا*

        گرحرف سخن بگویی از عقل گوی وخوانا

        86) حرف خیال واحساس از عقل وزبان برون کن*

        ای مردِعقل ومنطق؛افکاربد؛زَبون کن!

        87) حرف لطیف دانا سرچشمه اش تفکّر*

        هرذره اش بخوان تو؛ دل را بکن ازآن پُر

        88) باشد زبان؛وسیله؛گوید به حکم آن عقل*

        بی حکم عقل ومنطق؛بیچاره عقل چون طبل!

        89) قاضی بکن ؛تفکربرحرف وآن زبانت*

        حاکم بکن ؛تفکردرکشور روانت

        90) باید که پیش بینی آن حرف خود چو شطرنج*

        چون گفتی بی تفکرآن حرف باشدت رنج!

        91) شطرنج حرف خودرا حرکت بده به نرمی*

        چون می رباید دشمن ز تو به گرمی!!

        92) وقتی حریفِ بازی؛ برتر زجان کردی*

        این داغ روح؛ باشد مانند زخم و دردی!!

        93) ترسی که آبرو را حافظ شود ز هر تیر*

        دارد ظفر پیامددامان این صفت گیر

        94) ترس اضافه در دل رنج اضافه آرد*

        آن خود شکست باشد دردی بزرگ دارد

        95) گرغم بُوَد زیادی از دل شود سرازیر*

        این ظرف جای گیرد مقدار کم ازآن تیر!

        96) یک امتحان ز خود کن وانگه بکن قضاوت*

        چون بر زمین خوردی ثابت شودحکایت

        97) بی امتحان قدرت ترست عجیب باشد*

        وین درد نزد دانا دردی غریب باشد!

        98) چون امتحان نکردی این راز گوی به عالِم*

        او ترس می زداید وز غم شَوی تو سالم

        99) بردست شخص ترسو عالِم دهد کلیدی*

        این یک کلید باشد از دست گل نویدی!

        100) او یار من شناسد ؛هم،حال من بداند*

        پس کشتیِ غم من برساحل او رساند

        بلوچی:

        ● امـرۏز سَـباهانی ساهِگـنْــــت ساهِگْ رَوْت و رۏچْ مَنا گِـنْـد یتّ 

        ● شَـپْ کِه تـَهـارِنْـتْ نَـه کِه پَـه مات وگـُوارِنْـت
        ● مـۏرپَـه چَـرْپی رِچی
        ● کارْپَه کـَـوْرَئ یـڃـشرْکـا هَنْ مَـرْدا کـَـپـیـتّ
        ● مَـدَ گـا گِـرَئ وَتی بانْـزِلانْ سُـرڃـنی  
        ● گـۏن یَک دسـتـڃ چاپْ تـَوارْنـَکـَـنْـتْ
        ● بِـراتا بِگِــنْد گـُوارا بِگِـر
        ● سَگْ اِشْتاپْ گـُـلُّـُـر کۏرکاری
        ● هُداها نَگِنْدَئ کُدْرَتانی بِگِـنْد
        ● گـۏن دانایان نصـیحتْ نَـپْ گـۏن نادانـان جـنْگ!
        ● نـۏکّـیسَّگـَـئ واما مَکـَن
        ● دیـرسَـرڃـن کـَـوْرا مَـوَپْـسْ
        ●آپْ جانا پاکْ کنْتْ وراستی دِلا
        ● آیِـرا وَشْحالْ هِچْ کسْ نَدیسْـتـَه
        ● اشتُـرَئ بَـنْجاها پیر نَـرُدیـتّ
        ● علّت روْت عادت نَـرَوْتْ
        ● پَه بیـتَّگڃـن کارا مَجَـن جاکا وَهْدڃ کِه رۏگِـن رتْکـَه مَه هاکا
        ● بازْگِـنْدَئ گـَلْ مَکـَن کمّ گِنْدَئ غــمْ مْـکـَــن!
        ● مَـزنی پَه عقلِـن نَه پَـه سال
        ●جاهِلا نُـه کالْگرَئ زۏرمانِـنْتْ
        ● چَـمّ پَه وَتی عـیْـبا کـۏرِنْـتْ
        ●لاپْ که گُـرّی د نْـتان سِـنْگ دِ رّی !         
        ● بڃ رنْجا گـنْجْ نَـبی
        ● شَپْ پَه اِستاران وشِّن گِـیابان پَـه بَـلـۏچان
        ● بڃ تاوانا بـلۏچ سـیتّ نَـکـَـنْ
        ● جوهـربَـلـۏچـئ غـیرَتِـنْـتْ
        ● آ مرد کِه مَیارجَلّـَـنْتْ نڃـمْرۏچانْ لۏگا نَـوَپْسَـنْتْ
        ●چَه پُسَّگا نَنْگ وبَـدڃنا چُکّ جَنڃن با گِهْتِرِنْ چَه جَـنڃنا لـَجْ بَـرڃـنا ماتـَـئ سَنْـ̈طّی گِـهْتِـرِن
        ●چَه بُهاری هَوْرْنَبی بَشّی هَـوْرْ مَباتْ چَه گـُـهارانْ جۏد نـَـبی بِراتانْ جَـنْ مَـباتْ
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        میر حسین سعیدی

        لاله و گل نشانه از طرف یار داشت ااا بی خبر آمد چنان روی همه پا گذاشت
        ابوالحسن انصاری (الف رها)

        نرگس بخواب رفته ولی مرغ خوشنواااااااگوید هنوز در دل شب داستان گل
        میر حسین سعیدی

        رها کن دل ز تنهایی فقط الا بگو از جان ااا چو میری یا که مانایی همه از کردگارت دان
        نادر امینی (امین)

        لااله الا گو تکمیل کن به نام الله چو چشمت روشنی یابد به ذکر لااله الا الله چو همواره بخوانی آیه ای ازکهف بمانی ایمن از سیصد گزند درکهف بجو غاری که سیصد سال درخواب مانی ز گرداب های گیتی درامان مانی چو برخیزی ز خواب گرانسنگت درغار مرو بی راهوار در کوچه و بازار مراد دل شود حاصل چو بازگردی درون غار ز زیورهای دنیایی گذر کردی شوی درخواب اینبار به مرگ سرمدی خشنود گردی زدست مردم بدکار
        میر حسین سعیدی

        مراد دل شود با سی و نه حاصل ااا به کهف و ما شروع و با ه شد کامل اااا قسمتی از آیه سی ونه سوره کهف برای حاجات توصیه امام صادق ااا ما شا الله لا قوه الا بالله اال

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        7