ابیات تعلیمی کتابم : از نجات تا نشاط(3)
ناشر: بنفام (شهید)1382؛خیابان انقلاب ؛ مقابل سینما فروردین(خ 12فروردین)
14)کینه چو مار باشد عشقی برآن فزون کن* وان انتقام وحمله ازپیکرت برون کن
15)گر دل چنین کردی زیباترین درونی* هم عاشق جهانی هم از جهان فزونی
16)هر کار کودکت را گر تو کنی به یک سوی*آبش زیاد گردد میوه نمی دهد او
17)رود لطیف دلخواه ؛ آبش روان و زیبا *چون سیلِ آن فزاید: با خود بَرَد جهان را
18)موجود پُر خطا شد ذرّات نسل آدم* در ابر هم تگرگ است هم سایه ی گـُل ونـَم
19)حسّ گناه دایم جُبران آن خطا نیست* معصوم هم؛ نگشتی عصمت به تو روا نیست!
20)لغزش مکن تو هر دم ؛ هم سرزنش مکن خود*نزد خدای رحمان آدم معاف چون شد؟
21)گرمهردردلت هست بخشش فزای بردل *رنگین نمای جهان را با تـَـرک کارباطل
22)باطل همان کار است ناقص کند کمالت * امر جمیل آنست کامل کند جمالت
23)ترست ز مغز زایَـد ریشه ز مغز دارد*وان جنگل خطرها لرزش به دل؛فزاید
24)گرترس وغم نخواهی؛اقدام ماجرا کن* وزآن قدوم شیرین اقدام؛ترس ازدلت جداکن
25)گرمسخره نمودی گـُلهای نسل آدم*بوی خوشش چو برقی سوزد تمام عالم
26)تحسینِ نسل آدم باران مهربانی است*محروم چون نمایی؟آزار؛بهره اش چیست؟
27)شایسته دان خودت را وان تکــّـه ی تنت را*انسان چو شاد کردیم شادان شود دل ما
28)گر کار ناب کردی؛ تیری بچش ز دشمن *مأیوس گر نگردی آبش کنی چو آهن
29)احساس شادمانی با مَدرکی نیاید*شادی اگر چنین شد دیری به دل نپاید
30)وابسته ی دلت کن آرامش سرت را*گر مغز خود کنی رام ؛نم نم بخور بَرَت را
31)بابحث میوه های علم وهنرمیفزای*گامی مزن پرازجوش باپای بحث بی جای
32)ازمِهرِپاک روحت سیراب کن جهان را*بی بحث و آن جدلها ریزان بکن غزلها
33)پروانه سوز عشقش بهرِ تمام گـُلهاست*اللّه خودش چنین است عشقش برای دلهاست
34)گوید لـَـئِـن شـَکـَـرْتـُـم افزون کنم به نعمت!*گرعیب کـَـس بجویی دل می جهد ز رحمت!
35)رایانه است مغزت برنامه ها پذیرد*هر کس در او زند نقش از راز وحرف بی حد
36)مغزت درخت باشد؛خورشیدوآب؛تو،او!*خاکش چو شورگردد میوه مخواه خوشبو!
37)تغییرآن عقاید دانم که کارسخت است*کز کودکی وپیری باآن داده ای دست
38)احمق مگوبه کـَـس،هم؛برذهن پاک وصافت*کزاین پیام بی جا روید به مغز آفت
39)هرمطلب بد و خوب در مغز:بایگانی*هم آب شوروشیرین زان خاک می خورانی
40)گرتقویت کنی تومغزت زحرف خوشبو*از آن حریف دانا خواهی شوی تو بر رو!
41)شادی ز مغز زاید؛ غم هم ز عقل آید * گرمغز تو خورَدغم؛ آسودگی نپایــد
42)مغزت چشیده رنجی گشته مفسّرکذب*تفسیر او وبال است پیرو مشو درآن حزب
43)خوابی ندارد این عقل!پیوسته درتکاپوی*گرخودرَوی تهِ آب این دشمنت لب جوی!؟
44)حاکم مشو به مظلوم؛شاهی بکن به مغزت*زین شاهی وحکومت غالب شوی به عزّت
45)گرترس مغزقبلی شسته شود ز غمها*برگشت می نماید آبش به ابر صحرا