امشب قاصدک با من شاد می شوی
فردا اسیر دست باد می شوی
می روی کشان کشان به آسان
روزی در خاطرم آباد می شوی
..............................................................
قاصدک دستانم که خبر رساند
طرح پیروزی اش را در نظر رساند
هیزم شکن ستم دور شد از این درخت
تا طلوع فردا را بی تبر رساند
.............................................................
چو عطر روی گل های مریم پیدایت کردم
با یک دم تو را از روی گل ها جدایت کردم
سوز عشق در وجودم شعله گرفت
با یک بازدم تو را با لب هایم آشنایت کردم
........................................................
دست بر گیسوانم می نهی پریشان مشو
از این شوره زار لحظه ای گریزان مشو
شب که از پنجره ی چشمانت می گذرد
سپیده دم از کرده ی خویش گریزان مشو
....................................................
چهره ی فقر خالکوبی می شد
بر دستان مادربزرگم
زمانی که
جلوی مغازه ی البسه فروشی می گریستم
و او نخ و سوزن می خرید
......................................................
قلب من تصویر زیبای تو را دارد
مهر تو در قلب من همواره جا دارد
رنگ چشمان تو را نه جنگلی سرزنده و...
و نه حتی آسمانی دلربا دارد...
.......................................................
با تشکر از راهنمایی های آبجی خوبم صدف عظیمی
اسمی روی سروده های کلاسیک نمی گذارم چون در جایگاهی نیستم اشتباه فراوان دارم
منتظر نقد دوستان عزیزم هستم