به نام خداوند صدف
در باورم هرگز نبود ، یک قاب عکس ، تنها شوی...
در خواب نمیدیدم که تو ، یک خواب و یک رویا شوی
هر بار گرم تر میشدم ، تا میشدی قطب جنوب
خورشید چشمانت نگفت ، شاید تو هم سرما شوی
وقتی که میشد رخ به رخ ، مهمان چشمانت شوم
اصلا چرا باید که تو ، در آینه حاشا شوی ؟
شاکی منم ، قاضی منم ، باید به جرم ترک عشق
محکوم حبس و تا ابد زندانی دلها شوی
روزی که با لبخند خود ، گفتی: " ازم عکسی بگیر..."
در باورم هرگز نبود ، یک قاب عکس ، تنها شوی...
پ.ن1:
وقتی که میگویند همه ، قسمت نبوده ماندنش...
خود را به آن راه میزنم ، شاید نصیب ما شوی...
پ.ن2:
سخت بود...
اما الوعده وفا...
پ.ن3:
من که میگویم نقد...
پس بی رحمانه تر از قبل...!