غزلم اشک من از دیده روانست هنوز
تب و تاب سفرت خون جگرانست هنوز
رفتی از داغ غمت می شکند قامت جان
روزگارم به عبث در گذرانست هنوز
نوگل باغ دلم بودی اینک چه شده ست
بعد تو باغ دلم رو به خزانست هنوز
بی تو اینجا چه کنم با دل دلواپس خود
هر کجا بهر رخت دیده روانست هنوز
ای دریغ از فلک و شیوه ی بد مایه ی آن
می گزیند گلی آن کو که جوانست هنوز
چتری از عشق گرفتی و به لب لبخندی
یادی از یاد تو در دیده نهانست هنوز
واقفا عاقبت آن کوس رحیلت بزنند
به خدا دل ز عمل دل نگرانست هنوز
همین
سجاد عزیز به یادت و برایت غزلی ساختم در سوگ غزل...بعد رفتنت بارها بر خودم نهیب زده ام که چرا بیشتر به شعر هایت گوش ندادم...اخرین باری که بر نیمکت کافه نشستیم تو از من خواستی شعری بخوانم و من به یک بیت کفایت کردم.بعد از مرگت فهمیدم که چقدر در میان عام محبوب بودی...بعد از مرگت فهمیدم که اگر روزی هم من بمیرم شاید هیچ کس نخواهد فهمید که واقف رفت اما تو تو برای همه عزیز بودی و هستی....من بیشتر از همه میدانم که تو چقدر پاک بودی.سیر تکامل اعتقاداتت را از کودکی تا به جوانی دیدم...یاد هیئت رفتنت به خیر...یاد مشکی پوشیدنت به خیر...یاد حجب و حیا ها و سر به زیری هایت به خیر....سجاد یادت به خیر :6:
به یاد سجاد صلوات....