با سلام به همه دوستان عزیزم . . .هدیه به نگاهتان :
درآن زمان که بهار مژده گوی رویش عشق دردشت بی قراری جوانیم بود ومعلم احساس سکوت شعرم را میشنید وآن را فریاد میزد
درآن زمان که با بوسه ای پاییزی ازنردبان عاشقی تا آن سوی پایان آسمان بالا میرفتم وزنگ آمدن لیلا دل مجنونم راپرازخنده های نازک وآرزوهای مهتابی می ساخت دلم مدهوش این همه جاودانگی شد
اما به یکباره ورق برگشت خانه دلم خالی شد وعشق وجودم دربیابان دلتنگی آهی کشید وعروس ابرها پرده خاکستری غم را به روی خود کشید،نمیدانم چه شد که زمانه مرا همچون پرنده ای بی فصل اسیر بی بارگی قفس ساخت ونسخه های وجودم را در تقویم فراموشی یکی یکی بی خاطره پوساند وحال سرنوشت خیس من زیرباران های بی پایان زمانه دارد تکه تکه می شود وروبروی پنجره چشمانم برزخی از تاریکی نمایان می گردد وشلاق زمانه تن شعرهایم رانشانه میگیرد وبه من می آموزد که این زمانه چقدر بی وفاست . . . بی وفا
"یک خلوت تلخ بردلم حک شده است
این قلب گداهم بی مسلک شده است
ای داد عجب زمانه رسمی دارد
یک عمرهزارانم...هه! تک شده است"