برخیز از زمین و زمان را ورق بزن
با من بخوان و دفتر جان را ورق بزن
آب و شراب مکر و فسون را زمین بریز
در جام جان دو جرعه دم آتشین بریز
در گوش جانِ کودک روحت اذان بگو
برخیزد از زمین، دمی از آسمان بگو
آیینه را ز لکّه ی دیرینه پاک کن
آیینه ات دل است دل از کینه پاک کن
پر کن سبو سبو می و بر دوش دل گذار
این شاهد برهنه در آغوش دل گذار
خورشید اگر نباشد بر دوش آسمان
یکسر سیاه گردد تنپوش آسمان
خورشید من! بیا و در صبح باز کن
فکری به حال این شب سرد دراز کن
از چشم چشمه چهره ی مهتاب را بخوان
با من دوباره این غزل ناب را بخوان
با من بخوان و دفتر جان را ورق بزن
برخیز از زمین و زمان را ورق بزن
افسانه می دمد به دلم روزگار پیر
بار دگر کتاب جهان را ورق بزن
چشمان شرم خورده ی این خیره سر ببند
لب های این گشاده دهان را ورق بزن
تا بس کند فسانه ی خود این شب سیاه
آن صفحه ی سپیده دمان را ورق بزن
با چشم دیگری بنگر بر من غمین
یا پلکهای نیزه نشان را ورق بزن
فصل خزان شد و ورق زرد شد دلم
ای گل بیا و فصل خزان را ورق بزن
پرتو اگر بر این ورق زرد افکنی
مرهم اگر بر این دل پر درد افکنی
این یک بهار و چشمه و مهتاب می شود
آن یک سفینه ی غزل ناب می شود