باز هم ترانه ای
همدم سکوت من شده
دل پر از نشانه های بی کسی
آسمان من پر از ستاره های تیره است
عاشقی
آرزوی روزگار رفته است
حالتم
همچو تک سوار قایقی به پشت موج زندگی
موجهای بی قرار
اژدهای آتشین
بخت بد
چو جغد شوم بی حیا
لانه کرده بر درخت روزگار سرد من
بد تر از همین که گفته ام بدان
بال و پای جغد شوم زندگی شکسته است
نه می پرد
نه می رود
که همچو سنگ تیره گران
به خانه چون نشسته بی امان
می کشم دوباره تیغ همت از نیام خویش
می زنم به آسمان
به این زمین
به بخت شوم
به جغد زشت بی حیا
به روزگار سرد خویش
شاید این که گفته ام
آخرین ترانه من است
یک ترانه رنگ خون
رنگ سبز زندگی
رنگ زرد بخت شوم
رنگ آبی حیات
هفت رنگ آسمان
رنگ بارش بهار
رنگ رعد آسمان
ای که از ترانه ام
به شورو وجد زندگی رسیده ای
ارزوی من ترانه های بی شمار زندگیست
پس به دست آرزو
مرا تو با دعای خویش
یاریم نما
که هر نفس
سهل و راحت
اندرین قفس
آید و به راحتی رها شود
تا که بار دیگر از ترانه ام
روح خسته ای
چو تشنه در کنار چشمه ای
جرعه ای ترانه نوش جان نموده و رها شود