من شاعرم نقش پرستو نمي زنم
رنگ سياه بر شب گيسو نمي زنم
سعدي نماندم نه سپهري وشهريار
با حافظ وقيصر اگر مو نميزنم
من شمس عرفان شده ام نازنين اگر
با شمس ومولاي تو هوهو نميزنم
من تكيه بر بيد خودم ميكنم رفيق
من سرو خودرا لب هر جو نمي زنم
صدها غزل هست به صحراي چشم من
صيد غزل مي كنم آهو نمي زنم
اين سرمه هاكار سياه كار هاست
هرگز از اين رنگ به ابرو نمي زنم
من ساكن شهر چناران شدم بيا
من پل از اينجا به ابرقو نمي زنم