از تماشاگه آغاز حیات تا بدانجا که دلت می روید
عشق را، ایمان را و کمی باور را
بگذار در سبد کوچک راه سفر زندگیت
و خدا را ...
که پر از احساس است، و هوایش پر عطر یاس است
و تو راهی شدی از معبر عشق
رهرو آن است که شوری دارد
نی که در وقت سفر دیده کوری دارد
و دلت را بگشا...
تو بینداز تمام هر چه در دل داری رو به خدا
و خدا میگیرد دستت را
و خدا نزدیک است...
قدمی را بگذار،
اندکی، ثانیه ای ایمان را
در قبایت بگذار و ببین راه سفر
و چه زیباست دلی
که به امید رسد
تا به دنبال تمام لحظات، قطره ای عطر یقینی بچکد
این چنین طعم بلا شیرین است
و چنین قاعده ای دیرین است
که به هنگام بلا صبر کنی
وبه او بسپاری
تا تورا بغض نگیرد هر روز
و چه زیباست که با دیده تر،دست بالا ببری
تا به هرجا که دلت می جوید، که خدا یاور خوبت باشد
وتورا در این راه صبر ایوبت باشد
این چنین است، که با آرامش
تو بگیری رهی از جنس بلور
به خدایت برسی
و تورا هست امیدی که به غم راه عبوری ندهد
و همیشه، هرروز، به تو آرامش زیبای حقیقی بدهد
و دل هرروزت، یاد این را دارد
که خدا نزدیک است...