پنجشنبه ۲۹ آذر
غریب شعری از مرتضی
از دفتر غمنامه نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ شماره ثبت ۱۶۷۱۷
بازدید : ۱۰۷۹ | نظرات : ۴۷
|
|
باز خورشید ز ترسِ نعره یِ بادِ خزان کرد سر را در گریبان و نهان گشت کنون ساز باران نیز امشب مینوازد بی امان... مرد با خود گویدش با لحنی غم آلود و تلخ من شبی چند هوا و عزمِ رفتن در سرم باشد و لیک توانی را نباشد در میان... با نگاهی بی فروغ اندر رواقِ کومه ام چشم میگردانم اندر جاده یِ غرقِ درآب لیک از دور عیان باشد همی نقشِ سراب.. من فغان و ناله ام میپیچد اندر گوشِ باد کِای غریبِ آشنا با سازِ تنهاییِ من در کجا ماندی کنون ...؟؟ تا مرا یکدم ز بند این قفس رانی برون؟ من دلم می تِرکَد از این خلوتِ تلخ و غمین ای غریبه روحِ من را فشرد پنجه ی کین باز از بهرِ چه پلکِ چشم امشب میپرد ای غریبه سخت بیزارم ز این چرکین نهاد وز گزندِ این نهاد و بنیه یِ دنیا نام من امان بر آتشِ جانکاهِ دوزخ میبرم مرد در خلوت سخن میراند با خویش همچنان همچو چنگی سازِ باران پخش میشد بی امان.....
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.