جمعه ۲ آذر
حس غریب شعری از مشکوة توکل
از دفتر آستان عشق نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ ۰۴:۴۷ شماره ثبت ۱۶۳۲۸
بازدید : ۹۶۶ | نظرات : ۱۹
|
آخرین اشعار ناب مشکوة توکل
|
چه حس غریبی چه شام بی سحری
چه قصه ی تلخی چه مختصر سَمَری
شکست قفل و قفس نیست دامی و دانه
نه شوق رهایی نه مانده بال و پری
نصیب من ز بیابان و بحر طوفان است
چه بّر بی آبی چه بحر بی گهری
ز باغ دوست نچیدیم میوه ای آری
چه میوه ی کالی چه باغ بی ثمری
همیشه حسرت روز وصال را دارم
چه آتش عشقی چه شوری و چه شری
به چشم و گوش دگرهیچ اعتمادی نیست
چه دیده ی کوری چگونه گوش کری
چه میکنی اینک به مرگ باور من
چه سبز درختیّ و چه گران تبری
هلاک عالم و آدم به مرگ باورهاست
درعالم ناباوری! به جان زدی شرری
اگر چه قسمتم از عمر، دائم بود
همیشه رنج و ملامت همیشه دربدری
بپای یار اگر خون شود دل مشکوة
خوشم ، که ز مرگم به عیش در گذری
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.