چهارشنبه ۵ دی
دو فیلم با یک بلیط ! شعری از علیرضا امیرخیزی
از دفتر بیت محزون نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ جمعه ۴ مرداد ۱۳۹۲ ۱۵:۰۱ شماره ثبت ۱۵۹۵۵
بازدید : ۸۳۴ | نظرات : ۶۲
|
دفاتر شعر علیرضا امیرخیزی
آخرین اشعار ناب علیرضا امیرخیزی
|
از همانروز که زاینده مرا مادر بود
مرگ مطلوب در آغوش توهم در سر بود
غمزه ات مرگ بر ایمان من آرد زیرا
عقل در مغزِ دل وُ عشق تو در باور بود .
دل من سوخت میان دلِ خورشید دلت
آتش افروختنت دیده و چشمم تر بود
نسخ در سیرت تو ، رنگ به صورت بخشد
چشم تو ، روح مرا کالبد و بستر بود
مرگ من کو ؟ به خلق توشود جان گیرم ؟
ذهن من با نگهت همیشه همبستر بود
تا دگر باره مرا خلق کنی ، همچون شعر
آنچنان کز ازل و خلق حیات ازبر بود
پس به آن شکل که دلخواه توشد ، خلقم کن
جنس من شمش طلا ، روح توهم زرگر بود
عشق تو، مکتب هر زاهد را سوخته است
کی تواند که بگوید چو منی کافر بود !؟
آه از این عمر، که با حسرت تو گشت هدر
مانده در پشت امیرخیز، دو صد خنجر بود !
***
هزار خنجر
آبستنِ مرگ عمرِبی نصیب من بودند ...
و هزار آغوش
مرا به سورِ زخمهای خود
نشانده اند !
و اینک ...
رویاهایم به باور نشسته اند
وآغوشِ تو
مرگ مرا میخواند .
و حسرتِ تمامیتِ عمرم...
آفرینش از تو را !
آاااه ...
ای کاش
سینه ات گورِ سپید بختیِ من بود
و تناسخ ...
در بازوانِ تو
مرا شکلی نوین میداد ..
از گوشه ی منظرِ چشمان تو !
آنگونه که ....
تو میخواهی !
ای آفریدگارِ منِ دگرباره!
1392/1/11
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.