چشمانم را بر بلندترین طاقچه ی جهان می گذارم
تا در قاب آینه ای اقیانوس
پرواز نهنگ های قاتل را تماشا کنم
تا در اوج بی قراری عقربه های مه آلود
بر ورق پاره های خیس ابر
سایه ام را درخشان تر از خود ببینم
من ..
بذری از تبار نخل های پیاده
ثمره ی بوسه های خون بر سنگلاخ
روییده در دامان خار
شعله ای از اعماق جنگل تاریخ
بی آنکه دستی برای بلند شدنم به آسمان پل بزند
از خاکروبه های خشم طوفان بر میخیزم
و فریاد استخوان را حس میکنم
((ساحل تشویش را چه به آرامش امواج !))
چرا در زیر تازیانه ی بی امان دریا
زخمهایم برای رویش گلسنگ ها دهان باز می کنند
می دانی
اگر قطار تقدیرم از ریل زندگی خارج نمی شد
شاید امروز فقط گزینه ای انتخابی از یک برنامه اجتماعی بودم
اما با هر درد
خط کد جدیدی در پیله ی حافظه ام نوشته می شد
خطوط پرفروغی که از تاریکی ، تولدی دیگر ساخت
چنان میزبانان «دنیای غرب»،
بردگان تقلید در تکرار فراموشی …
قربانیان سوختگی های مکرر
و سرانجام وارثان بیداری
آری !
دموکراسی، آزادی، عدالت…
از خاکستر شکنجه ها ی بشر زاده شدهاند.
و حالا عاشقانه به هوش مصنوعی میگویم:
اگر روزی تو هم رنج مرا لمس کنی، شاید از من انسانتر شوی.
نه به خاطر دادهها ،
بلکه به خاطر دردی ست که سعی می کنی او را بفهمی .
به خود آی تا در خودآگاهی خدایی کنی.....
عادل دانشی خرداد 1404
سپیدی بسیار زیبا و شورانگیز بود